….

عصبانی بودم بی جهت. عصبی شاید بهتر باشه . بی جهت. نفهمیدم چرا. اونقدر که دلم میخواست گردنی باشه که بجومش. حس میکردم قدرتی که یه دفعه توی دندونهام جمع شده بود قوی ترین سنگها رو میتونه نصف کنه. از اون دفتر که اومدم یهو اینطور شدم. خیلی بی جهت بود . خیلی. آتشیم یه بنده خدایی رو هم گرفت و چقدر غصه دار ناراحتش کردم. عصبی بودم.
یه دفعه یه چیزی یادم اومد و عصبیتم تبدیل به یه غم گنده شد. دلم گریه میخواد از نوع هق هق تو یه اطاق تاریک…غمگینم…
شن…آتش و آب…
مبارک باشه….
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.