روزمره ها

۱. اون کلاس تاریخ فیلم رو که گفته بودم یادتونه؟ خوب دقیقا تاریخ فیلم نبود. اسمش هست تنوع گروههای اقلیت در سینمای امریکا که به نظرم بسی هیجان انگیز تر از تاریخ فیلمه.
یک استاد گوگولی مگولی کچل تپل هم داریم که اگه نمیگفت زن و بچه داره شک نمیکردم در گی بودنش اینقدر که نازه این بشر. استاد تاریخ فیلم برکلی و مطالعات زنان دانشگاه آستین بوده که من نمیدونم چه طور از کمپ ما سر درآورده. دو ماه اول به بررسی چهره زن در هالیود خواهد گذشت و بعد هم سیاه پوستها, مکزیکیها, آسیایی ها و هموسکشوالها.
فعلا دارم باسواد میشم. با کلاسم به شدت حال میکنم و اونقدر تو کلاس میخندیم که نمیفهم ساعت یازده شب شده و من هفده ساعت میشه که سر پام.
پی نوشت اول: وقتی میگه برات پیت یا جورج کلونی با دست عرق پیشونی اش رو پاک میکنه و میگه اوف…من باید این آدم رو ببینم از نزدیک…
۲. ویندوز ویستا هم اومد. آقای پزشک شهر نوشتن کلی در موردش. رفتم بست بای و یه ذره بازی کردم باهاش. اما کی داره فعلا دویست و چهل دلار بده بخردش . اونهم نسخه خونگی.
یه چیزی بگم؟ ( قابل توجه دوستانی که من رو بچه مثبت بودن متهم میکنن) اینقدر دیگه سختم شده نسخه تقلبی بگیرم. واسه هر برنامه ای. یه مدت قبل یکی از همون دوستان عزیز داخل پرانتز بالا ده تا سی دی برنامه های خوب برام از ایران فرستاد. هنوز به هیچ کدوم نگاه نکردم. یه جوری احساس بدی بهم دست میده. یعنی فکر میکنم اگه یه مدت هم آدم مجبور بشه پول جمع کنه بازهم بهتره که بره برنامه تقلبی بگیره. ( گفتم که نگید بچه مثبت).
البته که خوب مزایای خودش رو هم داره. پشتیبانی بیست و چهار ساعته و همیشه به روز نگه داشتن برنامه و از این حرفها. حالا باید تصمیم بگیرم اگه قرار باشه برم سال بعد اپل بگیرم که لازم ندارم ویستا رو ولی اگه نه باید یه ذره پول واسش جمع کرد. یه ذره که خوب چه عرض کنم….
۳. خونه کشی ( به قول دوستان عزیز افغان کوچ کشی) داره به خوبی پیش میره. به خوبی یعنی اینکه به این نتیجه رسیدیم که اصلا تو کارتون گذاشتن وسیله ها لازم نیست. چه کاری وقتی دوباره باید همه رو از کارتون در بیاریم! بنابراین هنوز هیچ کاری انجام نشده. فقط من اینروزها پلاس این فروشگاه ام. دیوانه وار وسیله هاش رو دوست دارم. یه چرخ بزنید توش.
البته خوب. من که شنبه تا ظهر و یک شنبه از صبح تا عصر کلاس دارم! امیدوارم بقیه اسباب کشی خوبی داشته باشن و چیزی رو نشکونن.
پی نوشت: این برادر ارزشی یه بار یه چیزی فرموده بودند ( گشتم تو آرشیوش , لینک مطلب رو پیدا نکردم) در این مورد که هرچی انتخابها بیشتر بشه آدم گیج تر میشه و هیچی رو انتخاب نمیکنه. بنده دیروز این فرمایش ایشون رو با تمام سلولهای بدنم درک کردم. رفتم سرویس حموم بگیرم. باور کنید من یه چیزی نزدیک دو ساعت – دو ساعت!- اینجا قدم زدم. برای یه دونه جامسواکی و چهارتا حوله و یه پرده حموم.
با سبد خالی اومدم بیرون. میخواستم گریه کنم.
۴. یک سری از مهندسین عزیز تذکر دادن اون چیزی که من دارم میخونم و این همه آه و ناله راه انداختم واسش, استاتیک نیست. بلکه استاتیستیک هست. و از زمین تا آسمون فرق هست بین این دوتا. ظاهرا استاتیک خوندن یه بچه انسانی! کلی به محضر این عزیزان خوش نیومده! من از همین تریبون از همه مهندسین عزیز و مغزهای فرار کرده و نکرده معذرت میخوام. شما به حساب بیسوادی بذارید. ما کجا و جسارت به ملکوت شما کجا.
پی نوشت : خانمها و آقایون مهندس! ما مخلصیم ها…
۵. میگم این گلوبال وارمینگ هم بد چیزی نیست ها. دیروز عصر من کولر روشن کردم تو ماشین. ( قابل توجه دوستان قطب نشین) میشه یعنی این ولات ما تبدیل بشه به صحرای آفریقا؟ ( یکی از آرزوهای من زندگی تو یه جایی هست که سیصد و شصت و پنج روز , هوا آفتابی و داغ باشه. )
۶. خیرتون که نمیرسه که….این طرفها هم نیستین بیان اسباب کشی کمک…تعدادی دوست در فضای واقعی در شعاع بیست مایلی مورد نیاز است. افراد داری وانت یا کامیون در اولویت هستند.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.