توقف

دیروز به دوستی نکته ای رو به شوخی گفتم. گفت : ” این تیکه دیگه قدیمی شده.” گفتم تکیه کلامها و شوخی های ما در زمان خروج ما از ایران متوقف شده. مثل دفعه قبلی که دوستی بهم گفت ” خالتور” و من فکر کردم چه لغت سنگینی بکار برده. حتما چیز خوبیه! یا این اصطلاحی که این دفعه شنیدم ” داو” و ” داو ترکوندن” ( شاید هم لاو ترکوندن) .
و همین نکته کوتاه من رو به فکر برد در مورد بقیه خاطرات.مثل آهنگها. دقت کردم که بعد از مهاجرت, از هیچ آهنگ ایرانی خاطره ای ندارم. از هیچ. شاید واسه همینه که آلبوم ” دیوونه ” منصور هنوز نو هست و من هنوز باهاش یاد اون رنوی سفید می افتم. یا دیگه هیچ آلبوم ابی خاطره ساز نشد. یا هنوز دلم میخواد برم فیلمهای قدیمی ( دهه نودی مثلا ) رو بگیرم و دوباره ببینم.
آهنگ ها و کلامها هم مثل بوی عطر هستن. به خودی خود اونقدر اثر گذار نیستن که وقتی تو محیط خاطره ها قرار میگیرن اثر ساز میشن. یه عطر وقتی رو تن کسی هست برای ما خاطره میشه. آهنگ ها و کلامها هم برای من همینن.
هر چقدر هم یه مهاجر سعی کنه تماسش رو حفظ کنه باز هم چیزهایی متعلق به بازار و خیابون ها هست. واسه همین هست که بعد از یه مدت غریب میشه. کلامها درک نمیشه و حرفها کمتر و خلاصه تر میشه.
بی ربط به موضوع بحث اما یادم میاد از وقتی دوره دبیرستان رو میگذروندم با خیل مهاجرت دوستان و اطرافیان مواجه بودم. همیشه افرادی که میرفتن به بی معرفتی متهم بودن. اینکه میرن و دیگه خبری نمیگیرن. هیچ وقت هم به خودمون نمیگفتیم که خوب ما چرا سعی نمیکنیم ارتباط رو حفظ کنیم.
حالا میفهمم که بخش بزرگی اش برمیگرده به این ” حرف نداشتن های روزانه” . بخش عظیمی از صحبتهای ما با دوستانمون برمیگرده به وقایع روزانه مشترک دور و برمون. وقتی این وقایع دیگه مشترک نباشه و خاطره ها یکسان , حرفها هم کمتر میشه. و بعد از یه مدت غیر از صحبت در مورد گلوبال وارمینگ چیز دیگه ای نمیمونه. این رو دوست ندارم. اما جبری هست که ظاهرا شامل همه میشه.
یه چیزی هم بگم که این جو غمبار اینجا عوض بشه. دیشب بعد از یه صحبت تلفنی طولانی پر از خنده و غیبت که با یکی از دوستان عزیز اما ندیده وبلاگی داشتم وحید میگه : ” ای بنازم قدرت شما رو…دو تا آدم که هیچ وقت همدیگه رو ندیدن, در مورد صد نفر آدم دیگه که اونها رو هم ندیدن ساعتها حرف میزنن و کم هم نمیارن.”

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.