تفاوتهای تحصیلی

چند روز قبل دیدم حامد خان قدوسی تو نوشته هاش به مطلبی اشاره کرده که مدتهاست برای من هم جالب بوده. اونهم تفاوت درسهای دروه لیسانس هست در اینجا – حداقل کشوری که من الان توش هستم- و دوره لیسانس تو ایران.
من که ماشالله دوبار تو ایران راه لیسانس رو رفتم – یک بار برای عمران و یک بار هم برای حقوق- و هر چند هیچکدوم تموم نشدن اما دو سال اول عمران و سه سال اول حقوق رو تجربه کردم. یادمه اون موقع ها همه هول داشتن برای برداشتن درسهای تخصصی. یه جوری هم انگار بی کلاسی بود خوندن دروس عمومی که خیلی هم محدود بودن البته. یادمه خیلی از اساتید راهنما هم توصیه میکردن که عمومی ها رو بذارید برای سالهای آخر که راحت بگذرونید و هم بشه زنگ تفریح برای درسهای سخت تر. یه جوری هم عمومی ها یا به مسایل دینی مربوط میشد یا یکی دو حوزه خیلی محدود.
اینجا هر چی که درسهام جلوتر میره و من از اون هول اولیه ام کمتر میشه و سعی میکنم سرعت معقول رو برای زندگی ام پیدا کنم خوشحال تر میشم که واحدهام رو منتقل نکردم و تصمیم گرفتم دوباره از نو شروع کنم. شاید به نظر خیلی ها منطقی نباشه اینکه اون همه درسها و واحد ها رو کلا به کنار گذاشت و دوباره از الفبای لیسانس شروع به خوندن کرد. اما خوب من پشیمون نیستم. الان دیگه فقط به فارغ التحصیلی فکر نمیکنم.
ما باید اینجا تقریبا شصت واحد عمومی رو بگذرونیم ( من تقریبا چهل واحدش رو تموم کردم) و بعد از اون دانشگاه مقصد رو انتخاب کنیم. این شصت واحد باید تقسیم بشه به یه سری حوزه ها.
نگارش , ریاضی, علوم اجتماعی, تاریخ, هنر, جغرافیا, علوم طبیعی و ….به خاطر همین هست که خیلی ها اصلا در دو سال اول تعیین رشته نمیکنن. یعنی میان, درسهای مختلف رو برمیدارن و با توجه به علاقه و استعدادشون و اگر بنا بر ادامه تحصیل باشه رشته خودشون رو انتخاب میکنن.
واسه همین هست که منی که رشته ام جامعه شناسی هست باید درسهایی مثل فیزیک, بیولوژی, تاریخ هنر, سینما و یا انسان شناسی رو هم بردارم. البته اولش من هم به همون رویه ایرانم سعی میکردم تا جایی که میتونم تو حوزه های علوم اجتماعی درس بردارم اما الان دیگه اوضاع دستم اومده. دیدم چقدر از تاریخ هنر و یا مردم شناسی لذت میبرم و چقدر این کلاس سینما برای من بیسواد خوب بود.
ببینید. وقتی ما تو ایران وارد دانشگاه میشیم یه ذهنیتی از مسایل دور و برمون داریم. مثلا میدونیم مصدق کی بود, صادق هدایت چه کرد, دریاچه ارومیه کجاست, یا زیره کرمان یعنی چی. اینها اونقدر برای ما بدیهی هست که دیگه وقتی تو کلاس صحبتش میشه لازم نیست بریم تو دایره المعارف دنبال اسم مصدق بگردیم. حالا ببینید اینها تو تاریخ و جغرافیا و بقیه حوضه ها چقدر اسم و رسم و واقعه دارن که حداقل من هرچی هم تو ایران خونده باشم اسمی هم از اونها نشنیدم. شاید برای بچه های رشته های مهندسی یا پزشکی این مسایل اونقدی محسوس نباشه که برای بچه های علوم انسانی و اجتماعی هست. سر و کار اونها بیشتر با عدد و فرمول و قوانین ثابت هست اما انسانی ها اینطور نیست. ثابت و مطلق نیست درسی که دارن میخونن.
من حتی فکر اینکه با این سواد میرفتم مینشستم سر کلاسهای فوق , تنم رو میلرزونه. هنوز خیلی وقتها معنی خیلی از شوخی هایی رو که تو کلاس میشه و همه میخندن رو نمیفهمم. میدونم مثلا اشاره به یه جک هست تو دوران ریاست جمهوری فلانی.. خوب مگه من چقدر کتاب خوندم که اینها رو بدونم. محدودم دیگه.
تو ایران مستقیم آدم رو میبردن مینشوندن سر کلاسهای تخصصی. حالش بیشتر بود , اما در مورد سواد عمومی اش زیاد مطمئن نیستم. شاید اون سریعتر نتیجه بده و این موثر تر.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.