یک پست خیلی طولانی اندر حکایت یک خانوم بنز سوار !

چیزی که ما به عنوان American Life یا -American Family می شناسیم و اون رو با یه خونه دوبلکس, یه حیاط پر از گل و نرده های کوتاه, دو تا ماشین تو گاراژ, زن و شوهری خوشبخت, تحصیل کرده و شاغل, دو تا بچه, یه سگ و یه همسایگی خوب و سفید و روشن تعریف یا مجسم می کنیم, چیزی جز تعریف کلاس اجتماعی طبقه متوسط نیست. این American Familyرویای امریکایی هست که همه فکر می کنن در دهه ۶۰ و ۷۰ وجود داشته و حالا همه آرزوی برگشتن بهش رو دارن. اما در حقیقت این تصویری هست که رسانه ها به ما تحمیل کردند. American Family توی یه ساب ارب سفید ثروتمند با -American Family یک خانواده سیاه تو دون تان هیچ شباهتی به هم ندارند, هر چند هردو خانواده امریکایی تعریف میشن.
بیشترین تصویری که در داخل ایران درمورد زندگی تو امریکا میشه همین تصویری هست که رسانه ها سالهاست در حال ارائه اش هستن. درسته که بعد از انقلاب سعی در نشون دادن بقیه جنبه ها به منظور تخریب این رویا شد , اما از اونجایی که دولت در بقیه موارد نتونسته بود اعتماد کسی رو جلب کنه , این مورد هم نه تنها طبق میل دولت نشد که بر عکس با هجوم رسانه های اغلب غیر مجاز مثل ماهواره و اینترنت, استحکام این تصویر هم تقویت شد.
در این وسط نباید نقش ایرانیان ساکن امریکا رو هم نادیده گرفت. اکثر ایرانیانی که قبل از انقلاب به امریکا مهاجرت کرده بودند, از نظر مالی متمول بودند که تونستند اینجا برای خودشون حداقل زندگی متوسطی- که البته همون هم تو ایران تمول به چشم می اومد- رو تدارک ببینن. قشری هم که بعد از انقلاب به عنوان سرمایه گذار, پناهنده سیاسی و مذهبی و بعضا دانشجو وارد امریکا شدند , اکثرا دارای زندگی حداقل متوسطی شدند نه به خاطر دلارهایی که تو خیابون ریخته بود و نه به خاطر خونه و ماشینی که گفته می شد مجانی به همه میدن, که به خاطر کاری که کردن و درسی که خوندن. مسلما نمی شه حکم کلی صادر کرد ولی به طور نسبی, ایرانیها از مهاجرین موفق امریکایی به شمار میرن. شاید به خاطر کمبود همیشگی موقعیت در ایران , این تازه واردین از حداکثر امکانات- که دیگه محدود هم نبود- استفاده بهینه رو بردن.
بعد از جنگ هشت ساله, وقتی یواش یواش راههای ارتباطی باز شد یا گسترش پیدا کرد, این فضا به ایران بسته و شاید هم قحطی زده بعد از جنگ راه پیدا کرد. این موفقیت ها بودند که به ایران گذارش می شدن و البته رنگ و لعاب هم به خودشون میگیرن. خریدن خونه و ماشین, فارغ التحصیلی ها, بچه های خوب و درسخون و موفق. و البته کسی هم از مشکلات حرفی نمی زنه. شاید به خاطر شاد نگه داشتن خونواده ای که داره دوری رو تحمل میکنه و شاید هم به خاطر نشون دادن موفقیت ها و عرضه شخصی.
همه اینها , جلوه این زندگی امریکایی رو برای ما پررنگ و پررنگ تر کرد تا جایی که ما شدیم ملیتی که به عشق سفر به امریکا و دوست داشتن امریکا -حداقل تو منطقه خاور میانه -معروف شدیم. و ضعیت بد اقتصادی و اجتماعی که روز به روز هم شدید تر شد و می شه, امریکا رو تبدیل به بهشت موعودی کرد که برای رسیدن بهش باید هرکاری کرد. ازدواج پستی, تغییر مذهب, رنچ زندگی تو کمپهای اروپایی و خیلی چیزایی دیگه که می دونیم هست.
این اسکیزوفرنی ایرانی هم که همیشه همراه ما بوده: افتخار به تاریخ ۲۵۰۰ ساله و قدرت طلبی که حالا تو امریکا نماد پیدا کرده. ما ایرانی ها بنده قدرت مطلقیم. ( این دیگه یه پست جداست , اینجا شروعش نمی کنم).
اما حالا یکی پیدا شده که میگه بابا جان ! ما تو این یوتوپیا مشکلاتی هم داریم. اینجا هم فقر هست, گرسنگی هست, کارتون خوابی هست, بیکاری هست, تجاوز هست, تعصب هست, تبعیض هست, خشونت هست, اعتیاد هست, تمام اون چیزایی که شما ها ازش فرار کردین , اینجا هم هست. حالا چون شما وضعتون خوب شده و چشاتون رو بستین که دلیل نمیشه این بهشت همون تصور شما باشه که!
تویی که وقتی داری از تعطیلاتت تو ریودوژانیرو برمیگردی و از همین حالا برنامه سفر ماه بعدت رو هم مشخص کردی, حق نداری به عنوان یک ایرانی نظر موافق جنگ بدی و بگی مرگ یه بار شیون یه بار. تو حق نداری از مردمی که معلوم نیست امشب شام دارن یا نه بخواهی برن بجنگن. یا بگی این جونها که همه معتادن, بودن یا نبودنشون چه فرقی داره؟ و بعد هم فکر کنی که چهار سال دیگه همه ایرانیها خوشبخت و آزاد میشن.
لازم نیست حتما دانشجوی رشته های علوم اجتماعی باشی تا بتونی تضادها رو تو همین بهشت تشخیص بدی. این درسته که امریکا از همه جای دنیا مهاجر و پناهنده قبول می کنه. به اونها جا و مسکن و امکاناتی میده که تو کشورهای خودشون نداشتن ولی خیلی بیشتر از این سرمایه ها استفاده میکنه. نیروی متخصص اماده به کاری که هزینه ای صرف آموزشش نشده و حاضر با حقوق کمتر کار بهتری هم ارائه بده. از طرفی این پدیده مهاجرت هم دروازه فراری شده برای دولتمردان که نقص سیستمهای اجتماعی و ناکارامدی اونها رو به گردن این مهاجرین بندازن.
خوب حالا این چه اشکالی داره که یکی این سیاست های پشت پرده رو نشون تنبلهایی مثل ما بده که عادت کردیم فقط به روی قضییه ها نگاه کنیم؟ که به خاطر نفرت از یه بخش جریان چشمهامون رو به روی طرف دیگه بستیم.
جریان اون خرگوشی هست که داره این بار از کلاه شعبده باز میره بالا و می خواد رو نوک موهای شعبده باز بایسته. ( اگه کتاب دنیای سوفی رو خونده باشین میدونین که چی می گم, اگه هم نخونده باشین که من نمیتونم الان تاریخ چند هزار ساله فلسفه رو توضیح بدم.).
تا جایی که من فهمیدم, قصد مقایسه ایران و امریکا نیست. بحث وجود تضاد و دو رویی دولت مردای امریکایی هست . نه تنها در مورد ایران که حتی تو جامعه امریکایی, که حتی در مورد مهاجرین غیر ایرانی. سیما داره این تفاوتها و تضادها رو نشون میده, ولی دلیل نمیشه که کسی این تضادها رو میبینه پاشه تموم زندگیش رو بذاره بره. تا جایی که من یادمه, سیما هیچوقت از دولت جمهوری اسلامی تعریفی هم نکرده که حالا دعوت میشه به زندگی تو ایران. گفتن این که جامعه امریکا هم مشکل داره دلیل بر تائید مکتب یا مملکتی نمیشه. مگه تو بقیه جوامع این مشکلات و تضادها نیست؟ که اگه همچین جامعه ای باشه هر انسان عاقلی باید به اونجا مهاجرت کنه.
شاید بهتر باشه قبل از اینکه همیشه بحث رو به یه پارادوکس بکشونیم و در با هر جوابی, نظر مخالف خودمون رو محکوم به فنا کنیم , به استدلالها و توجیهات طرف هم توجه کنیم. اینجاست که من می گم همیشه زیر نویسهای کتابها رو هم بخونیم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.