در زندگی لحظه‌هایی هست که آدم بالاخره فرصت نشان دادن وفاداری‌اش را پیدا می‌کند. لحظه‌هایی که همیشه می‌خواستی یک جایی باشند، یک جایی ته دلت باعث غرورت شوند. یک جایی بتوانی سرت را بلند کنی و بگویی به خاطر وفاداری ات فلان از خودگذشتگی را کردی.
این لحظه ها همیشه دست نمی‌دهند. مثلا اگر تیم محبوبت در یک قاره دیگر باشد، و تو یک عمر داغشان را داشته باشی و با خوشی هایشان خوش بوده باشی و با غمشان گریه کرده باشی و ساعت سه صبح کله‌ات را برده باشی زیر پتو که هق هق بزنی از باختشان. این لحظه‌ها همیشه دست نمی دهد. برای ما که زن بودیم و در ایران هم نمی‌توانستیم برویم استادیوم وضع بدتر هم بود. آن یک بار هم رفتم طواف نیوکمپ، فصل بازی‌ها نبود. طواف می‌کردم و فقط برای خودم ذکر خواندم.
همیشه در آرزوهایم دلم چیزی بیشتر از کل کل کردن با نقیبی می‌خواست. می‌دانید، همانطور که هویت یک پرسپولیسی تنها به طرفداری از تیمش نیست، بلکه بخش اعظمش به نفرت از استقلال برمی‌گردد، برای یک بارسایی هم همینطور است. یک طرفدار رئال مادرید را باید له کرد. حتی اگر انسان «نایسی» چونان نقیبی باشد. اما خب نقیبی هم آن سر دنیا است. کل کل ها فقط آنلاین است. هیچ وقت موقعیت این نبود که به یک مادریدی بگویم تیم سوراخته جمع کن و برو.
الان وقت خوبی برای تیم من نیست. پپ عزیز رفته و تیم باخته و ما بیش از هر وقت دیگری نفرت در دلمان می‌پروریم برای روز انتقام. در واقع الان سلاح‌هایمان را صیقل می‌دهیم برای روز انتقام و تا آن روز کاری جز نفرین رقیب و آرزوی مرگ مورینو و زلزله هجده ریشتری در مادرید دل ما را خنک نمی‌کند.
اما بالاخره این فرصت دست داد. بالاخره من در یک موقیعتی قرار گرفتم که مثل سلاخی کردن اسماعیل بود. ابراهیم باید کارد را بالا می‌برد. ابراهیم اگر کارد را در دستش نمی گرفت ابراهیم نبود. می‌دانید از چه مفهوم عمیقی دارم صحبت می‌کنم؟ این یک وفاداری ظاهری نیست. تو باید با خون و استخوانت وفادار باشی. تو باید درنگ نکنی. تو باید ایدولوژی تیمت از همه چیز برایت بالاتر باشد. باید رنگ خونت آبی و اناری باشد. باید در هر حالی در هر وقتی یادت باشد که نفرت از یک مادریدی بخشی از هویت توست.
باور کنید اینها که می‌گویم خزعبلات نیست. اشراقی بود که من بالاخره به آن واصل شدم. من بالاخره سر خودم را بالا گرفتم و گفتم من یک بارسایی هستم و یک بارسایی خواهم ماند آقای بسیار بسیار جذاب مادریدی! بله. این را گفتم و پول مشروبم را خودم دادم.
احساس می‌کنم با خونم الان سندی را امضا کردم که برای همیشه روحم را و جسم را – البته در این موقعیت خاص- به بارسا بخشیدم.
می‌خواهم بدانم نقیبی آیا الان جامه دریده و به بیابان‌ها زده یا نه هنوز شوکه است از ابهت این امر!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.