این فکر من هنوز از بحث احساساتی بودن فارغ نشده. الان هم شب شنبه، تلفن رو خاموش کردم نشستم تو اتاقم و پنجره بازه و دارم به طور جدی فکر میکنم که آیا آدم باید صادق باشه در بیان احساساتش یا اینکه یه وقتایی پنهان کردن احساسات واقعی کار درسته؟
ناراحت و سرخورده بودم و چیزی که براش خیلی وقت برنامه ریزی کرده بودم اونطوری که انتظار داشتم اصلا جلو نرفت، یعنی همهاش شد یه جور بدی تو ذوقم خوردن. تمام شد و بعد موندم که آیا باید در مورد حسهام با این آدم- که یکی از عزیزترین و نزدیکترین آدم های دنیا به منه و شاید بیشتر از هرکس دیگهای از زندگی من بدونه و نقاط ضعف و قوتم رو بشناسه- حرف بزنم و بگم که چطور و چرا سرخورده شدم (از مجموع یه سری شرایط از جمله خودش)یا نه.
اگه نمیگفتم، دیگه هیچ وقت نمیتونستم ادعا کنم باهاش راحتم و حرفهامو میزنم و اونقدر ادعای بالغ بودن و حرف زدن کلا دیگه مسخره و مصنوعی به نظر میرسه یا اینکه از احساساتم حرف بزنم و -در حالی که میدونستم ناراحت خواهد شد- بگم که برداشت من از کل برنامه چی شد. من حرفم رو نوشتم. چند روز صبر کردم و برگشتم سر خونه و زندگی و چند روز با هیچکی حرف نزدم و خیلی با خودم کلنجار رفتم که چه باید بکنم، اما دلم آروم نشد. وقتی بهم تکست داد که حالت چطوره خیلی خیلی احساس احمقانهای بهم دست داد وقتی تایپ کردم خوبم تو چطوری. یه جور دروغ گنده بود، شکلات خوردن بود برای اینکه فراموش کنی دلت گرفته. نتونستم اون تکست رو بفرستم. این شد که نوشتم حرفامو براش.
معلومه که هیچ نوشتهای نمیتونه لحن نویسنده رو تو این مواقع نشون بده. همیشه تندتر از اون چیزی میشه که اگه حرف می زد میشد، بعد هم انگلیسی زبان احساسات رقیق من نیست، زبان وقتی هست که میترسم واقعیت رو به فارسی بگم و باید بلند بلند حرف بزنم. (اینو خجالت میکشم بگم، اما فراری ازش نیست) من با خودم انگلیسی حرف میزنم. وقتی تو یه شرایطی هستم و داستان میبافم یا با خودم حرف میزنم، انگلیسی حرف میزنم. زبان رو در رو شدن با واقعیت برای من انگلیسیه. شاید باید تلاش میکردم فارسی بنویسم. اما حرفهایی که زدم به نظرم واقعی بود. با همون احساسی که به نظرم رسید نوشتمشون.
خب اصلا تصور نمیکردم که ایمیل خوشآیندی برای هر کسی باشه که دریافتش کنه و نبود. الان هم ممکنه هزینهاش خیلی خیلی گرون باشه شاید حتی به قیمت از دست دادن یه رفاقت خیلی خیلی نزدیک. اما نمیدونم چطور این رفاقت میتونست حفظ بشه اگه این حرفها گفته نمیشد. نوع گفتن باید عوض میشد، شاید. اما من چیزی رو گفتم که تمام حس من در روزههایی بود که گذشته بود و خب ماها دنیا رو از دریچه چشم خودمون میبینیم.
الان هم قرار نیست چیزی عوض بشه. وقتی قضیه حس طرفین هست، نمیشه نشست و یه سری شماره و خط گذاشت و گفت موضوع اول این. تو یه طوری دیدی یا یه منظوری داشتی و طرف کلا یه چیز دیگه منظورش بوده یا برداشت کرده. من میگم که به نظرم این بود و اون آدم میگه که نه تو اشتباه فکر کردی. اصلا اینطور نبود. خب الان کی حرفش درسته؟
بعد هم وقتی آدمها با هم رفیقن، خیلی چیزها رو در مورد هم میدونن. اونوقت آیا مشاهداتشون بر اساس پیشفرضهاشونه؟ من ظرف نشسته توی ظرفشویی یا نامههای بازنکرده آزارم نمیده. آیا اگه کسی که چند بار خونه من بوده بیاد به من بگه من آدم نامرتب و بینظمی هستم، میتونم بگم که خب تو این پیش فرض رو داشتی که بدونی من ظرفامو نمیشورم؟ مثال خیلی احمقانهای بود اما من الان جلوی کوهی از ظرف های نشسته قرار دارم، در حالیکه تا همین یک ساعت پیش داشتم برای یک کلاس ده هفتهای برنامه درسی مینوشتم با درنظر گرفتن جزییات در حد اعلا.
راستش هیچ راهی نیست. هیج راه درستی نیست. در هر حال یه چیزی آسیب میبینه. شاید دیگه هیچ وقت هیچی مثل سابق نشه و من همیشه حسرت یه رفاقت این مدلی به دلم بمونه. اما هم نداره. آدم بزرگها گاهی تصمیمهایی میگیرن که قیمت سنگینی داره. شاید برای دور زدن این قیمت سنگین، واقعا باید حرف نزد و یه جاهایی وانمود کرد که همه چی خوبه تا وقتی که همه چی دوباره خوب بشه. اما یه مرز خیلی باریکی هست بین حماقت و خوشبینی (این جمله کپی رایتش به ع برمیگرده) یه وقتایی اگه نبینی یا جور دیگهای اون چیزی که داره جلوت اتفاق میافته رو توجیه کنی، دیگه خوش بینی نیست، حماقته. دیگه دیدن نیست، چشم بستنه.
هیچ راه درستی وجود نداره و زمان همه چی رو فقط کمرنگ میکنه و به حاشیه میرونه، ماها فکر میکنیم درستش میکنه.
-
بایگانی
- جولای 2023
- ژوئن 2020
- می 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- سپتامبر 2019
- جولای 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- اکتبر 2018
- سپتامبر 2018
- آگوست 2018
- جولای 2018
- آوریل 2018
- مارس 2018
- فوریه 2018
- ژانویه 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- می 2017
- آوریل 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- جولای 2016
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- ژوئن 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
-
اطلاعات