یکی از دلایل این تراوشات زیاد، همانا مریضی است.
از ظهر شنبه تا هم اکنون- که ظهر چهارشنبه است- یک بار از خانه بیرون رفته‌ام. آنهم استادم گفت برگرد برو خانه. البته از امروز صبح دیگر خوب شده‌ام، اما فکر کردم چه کاری است. حالا یک روز دیگر هم مریض باشم بخوابم.
اما شیرینی کار به همین جا ختم نمی‌شود. قرار بود هفته قبل به میم سبزی پلو با ماهی بدهم. بعد دست غیب رها را آن شب رساند که همان دم در صورتش را که بوسیدم گفتم کمکم می‌کنی سبزی پلو ماهی بپزم (حرف جمعه است). بعد گفت البته. بعد هم من نشستم تا غذا را پخت. خودم هم کوکو سبزی پخته بودم با سوپ برای میم. دو تا کیک خامه‌‌ای هم توی یخچال مانده بود از همان روزها. به اضافه یک لوبیای پلوی دست پخت ع. خب آدم چرا باید این عیش را منقش کند؟ ماست کره داره هم بود، کره هم بود. این وسط پ هم برایم لبو پخته بود که ضعف نکنم از بیماری! شما جای من بودید خوب می‌شدید؟
راستش اگر الان نمی‌رفتم روی ترازو، فکر می‌کنم بقیه هفته را هم مریض می‌ماندم، اما انگار چاره‌ای نیست. باید خوب شوم. خوب شدن لامصب مشق نوشتن را هم دارد. اگر این یک قلمش را نداشت، غم بقیه خوردنی بود.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.