دمت تو هم گرم

تو تایپ می کردی و من میخوندم
از کافه به سمت کلاس که باید درس میدادم
تاریخ زندگی محمد رضا پهلوی و روح الله خمینی
تو تایپ کردی و من راه میرفتم و می خواندم
من نشستم روی علفها. نوشتم:
هستم. برای تو، اسمش مهم نیست، من هستم. روی من ای دی اچ دی حواس پرت میتونی حساب کنی
is typing…
تایپ کردی
‫من روی تو نمیتونم حساب کنم‬
‫تو نیستی‬

یخ کردم. علفها سرد شدند. نوشتم
‫دیگه مهم نیست‬
‫مثل دستی هست که یکی جلو میاره یکی دیگه پس میزنه.
کلاسم دیر شده بود. تو تایپ میکرد
‫نه به عنوان عشق و نه به عنوان رفیق هیچ وقت واینسادی گوش کنی‬
Hello guys. How was your weekend
Did you watch the Oscar
Yes. It won
کامپیوتر را گذاشتم روی میز
تو تایپ میکردی


۵:۲۴ PM ‫این گیری که بین من و تو بود این قدر کوچیک بود که میشد با چهار کلمه حرف حلش کرد‬
‫ولی تو داد زدی‬
‫دلت میخواست داد بزنی‬
۵:۲۵ PM ‫اگر من تا امروز باور نکردم که مشکل اون قدری که تو میگفتی بزرگ بوده‬
‫برای اینه که خودم یه تیکه از اون زندگی بودم


I ll be back.
رفتم آب خوردم
I can’t write on the board today
no. it happened when I played vollyball last week
Mohamad Reza Pahlavi born in 1919.
تو مینوشتی

۵:۲۸ PM ‫یه روزی مجبوری بشینی این حرفا را بشنوی‬
‫این حرفا را به اضافه کلی حرف دیگه یک آدمی که هنوز هم نفهمید چرا عشقش درک نشد‬
‫یه آدمی که شاید نمیخواد باور کنه اشتباهی انتخاب کرده‬
۵:۲۹ PM ‫من اشتباه نکرده بودم‬
‫تو اون طوری بودی‬
‫ولی جا زدی‬
‫بعد همه چی شد بهونه

He was sent to a boarding school for further studies in Switzerland.
Got back to Iran when he was 17 and went to local military academy in Tehran.
تو محکوم می کردی
‫تو کمرنگ میشی‬
‫این درده کم میشه و یه روزی از بین میره‬
۵:۳۴ PM ‫ولی اصلا اشکالی نمیبینم که بدونی اونی که از ته ته دلش دوست داشت من بودم و اونی که از اول تا آخرش حتی بازی خودش را جدی نگرفت تو بودی‬

تو محکوم می کردی و من نمیتوانستم حرف بزنم
باید حوادث سال ۱۹۴۱ را توضیح میدادم
همه مات و مبهوت به من نگاه میکردند

‫هیشکی نمیتونه کسی را مجبور کنه به عاشقی‬
۵:۴۴ PM ‫منم نتونستم‬
۵:۴۵ PM ‫با وجود همه عشقی که داشتم و دادم‬
۵:۴۶ PM ‫نقطه ای هم در کار نیست‬
‫همه اش سه نقطه اس

من تمام شدم
تاریخ زندگی شاه در همان سال ۴۱ متوقف شد
ایران تکه تکه شده بود.
نصفش مال روسها نصفش مال انگلیسها
شاه جوان آن وسط تحقیر میشد
Sorry guys. I can’t go further. I would email you some notes tonight. I m really sorry.
و بعد هق هق کردم
فرم نظرخواهی آخر ترم این کلاس باید حتما چیز خوبی از آب در بیاد
بیست و پنج فوریه سال ۲۰۰۹ بود. یادت هست؟
حالا دیگر اهمیت ندارد
مثل زندگی همان شاه جوان
همه اش را راست گفتی
مثل همیشه تو راست گفتی و من داد زدم
اینبار در خودم. توی کلاس خالی
اما یک جای کار را تو باختی
من بازی نکردم. من با «جان»م بازی نمیکنم.
اصول فیزیک را یادت هست؟
هنوز هم همان است.
چشمهایت را بوسیدم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.