چهاردم اکتبر دو هزار و یازده

یه هفته است نرفتم صندوق پست. یه هفته است هیچ لیوانی، هیچ قاشقی، هیچ بشقابی تو این خونه شسته نشده. زیر سیگاری‌ها پر پر. بوی شراب مونده و آشغال خونه رو برداشته. روی میز کتاب و پوست کیک و خمیر بازی و خاکستر و لیوان و نارنج و بلندگو و سیب و گلابی کنار هم ولو شدند.
فرش از روی تخت افتاده پایین. پوست پسته همه جای فرش ریخته شده. گل بنفش‌ها همه پژمرده شدند. شال‌گردن‌ها به مقادیر فراوان این ور و اون ور افتاده‌اند روی کفش‌ها. در قوطی‌های قرص باز و سیم‌ها باز به هم گره خوردند.
ظرف‌شویی پره و باز آشغالا قاطی شدند. شمع‌ها تا ته سوختند و شمع ندارم دیگه توی خونه. همه حوله‌ها کثیف‌اند. دستمال کاغذی ندارم توی توالت. یک هفته است به صورتم حتی کرم هم نزدم. ابروی سمت چپ دوباره همه اش رفت. همه همه اش رفت.
در اتاق مهمون هنوز باز نشده. یک هفته است پرده اتاق خواب رو نکشدیم. خاکستر سیگار گوشه بالشم رو سوزوند دیشب. جمعش نکردم. هندوانه توی یخچال پوسیده. ماست ندارم. شیر تمام شده. گلابی‌ها کپک زدند. من غذا نمی‌خورم. استخر هم نمی‌رم. پریود بهانه بود. تن نمی‌خوام بدم به آب.
سه تا ایمیل اند که یک هفته مونده‌اند بی‌جواب. اون بخش سایت که سپرده شده دست من، کلا معلق رو هواست. به استاد راهنما ایمیل میزنم میگم نیستم در شهر. خوبه هر شب مه میاد، شمعدونی‌ها بی آب نمی‌مونن.
زندگیه دیگه. می‌گذره. یه هفته سیزده بدر کنار زمزم، یه هفته سلول انفرادی قعر جهنم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.