بیست و سوم سپتامبر دو هزار و یازده

یه وقتی هست که آدم به یه جایی می‌رسه که چون حوصله دعوا و جدل رو نداره به همه چی می‌گه باشه و بعله.
یه وقتی هست که آدم از ترس زخم زبون و کنایه‌های بعدی به همه چی می‌گه باشه و بعله.
یه وقتی هست که آدم باید بفهمه که می‌ترسه.
یه وقتایی آدم باید بتونه بذاره و بره.
اما همون وقتام هست که یه چیزی هست که نمی‌ذاره آدم بره
و همون وقتاست که آدم می‌فهمه هنوز دلش گیره و درگیر.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.