تبت- روز سوم:
سر ساعت هشت و نیم راه افتادیم. خانم نیما، راهنمای گروه، گفت که امروز فقط دو ساعت و نیم رانندگی داریم و میرسیم به یه شهری و اونجا میتونیم بریم بگردیم.
اما نیم ساعت نشده ایستادیم و به یک خوششانسی بزرگ برخوردیم. هر سال یک روز فستیوال کشاورزی در این منطقه برگزار میشه و ما سر ساعت رسیده بودیم به اون.
یه ساعتی اونجا موندیم و بعد از اینکه از ایست پلیس گذشتیم رسیدیم به شیگاتسه
رسیدیم به یک هتلی که نه تنها آب داره بلکه آب گرم هم داره. به هر دو نفر یک اتاق دادند. من و ملیسا- که یه دختر کانادایی پر شر و شوره- هم اتاق شدیم. من نشستم لباسامو شستم و اویزون کردم به پنجره و اون رفت بگرده دور شهر. باید برم یه کافی نت پیدا کنم بشینم سر کار.
از حواشی روز دوم:
شیگاتسه دومین شهر بزرگ تبته.
برای من شبیه شهرهای وسط بیابونهای امریکا است که به زور توش درخت و سبزه میچپوندند. ساختمونهای نو و پرچمهای چین رو سر همه ساختمونها. حضور پلسی چین همه جا حس میشه.
بعضی از مردم لباس محلی دارند،اما اغلب بلوز و دامن و شلوار پوشیدند. کوهها از همه جا مشخصاند اما چیزی از مصنوعی بودن شهر کم نمیکنه.
راهنما میگفت که راه حل دولت چین برای مشکل تبت این بوده که چینیها رو مهاجرت بده به تبت وخب با اینهمه جمیعت کار سختی هم نیست. قیافهها یکسان و بدون لبخند. هیچ تابلویی به انگلیسی وجود نداره. حتی توی هتل ها هم. اینکه میگم هتلها واسه اینکه سر راه تو هر هتلی ایستادم ببینم اینترنت دارند یا نه.
آخرش به یه کافینتی رسیدم. مجسم کنید یک سالن عظیم رو با مثلا سیصدتا کامپیوتر با ال سی دی های چهل و دو اینچی. میرم میگم میشه از کامپیوتر خودم استفاده کنم. هاج و واج منو نگاه کردند دوتاشون. هی این سوراخ کامپیوتر رو نشون میدم بعد به سیم اینترنت اشاره میکنم میگم اینو از این سوراخ در بیارید بکنید اینتو! میگم خودم اینترانتش را راه میندازم. جواب فقط نو بود.
جی میل باز میشه اما جیتاک فیلتره. فیس بوک فیلتره. گوگل داکیومنت فیلتره. و حتی وب سایت کاری من هم که اصلا بیربط ترین چیز ممکنه فیلتره. آخرش اسکایپ رو دانلود کردم زنگ زدم که وضعیت اینه و نمیتونم کار کنم.
تو فستیوال رفتم تو یه چادری نشستم. زنها همه یک لباس یک دست پوشیده بودند. لباس محلی صورتی. سبدهای نان و شیرنی محلی هم دست به دست میشد. گفتم به من هم بدید اینکه میگم گفتم یعنی اشاره کردم. یه دفعه کلی نون ریخته شد روی شلوارم. همه مدل بود میگفتند امتحان کن. یکی گفت که از من عکس بگیر و به دوربینم اشاره کرد. از گردنبدنهاش عکس گرفتم. گفت نه از صورت. از صورتش عکس گرفتم. بعد دوربین رو دست به دست همه چادر داد تا عکس رو ببیند. بعد نفر بعدی و همینطور تا نفر یازدهم. هر کدوم هم دوربین رو دست به دست میکردند که به هم عکس رو نشون بدن. بعد مردها که اونور چادر نشسته بودند گفتن که از ما هم بگیر. دوباره همون وضع که از یکی میگرفتی و همه میدیدند. ژستهای مردها عجیب و غریب بود. یکی شیر و چایی و آرد کندم ( غذای اصلی مردم تبت) رو سر کشید و سبیلهای تنکش شیری شد و گفت حالا بگیر. یکی هم نون گذاشت تو دهنش و گفت که وقتی دارم میجوم بگیر. بعد دهنش رو باز کرد. خلاصه اینکه رفتم پاشم برم یه خانوم ی گفت که عکس رو بده. یعنی به دوربین اشاره کرد و دستش رو اورد جلو. من هی سعی کردم بگم که دیجیتاله نمیشه. اما خب چطور میشد گفت. هیچی دیگه اخرش سرشون رو برگردوند از من و من خجالت زده اومدم بیرون.
دور و کنار زمین مسابقه، تو همون فستیواله، (یه جور طناب کشی بود، اما یه مردی رفته بود بالای دکل و یگ چیزهایی می گفت بقیه هم طناب رو ول نمیکردند. چادرهایی بود که توشون غذا میدادن. مثل همه فستیوالهای این مدلی.
یه زن جوونی بچه به پشتش بسته بود و داشت سیب زمینی سرخ میکرد. گفتم عکس بگیرم. گفت نه. منم رفتم تو چادر نشستم. دو ردیف نیمکت و میز گذاشته بودند برای سرو غذا. بعد گفتم چیپس میخوام و یه چیزی مثل سوسیس. اما سوسیس کجا مزه این کجا! بعد اومد نشت رو به روی من و کف دستم رو دید و یه چیزایی گفت . منم که خب همه اش رو متوجه شدم. به دستبندهام دست زد و باز هم یه چیزایی گفت. اون آبیه رو که از اون پیرمرده پیره زنه تو راه معبد میمونها تو کاتماندو خریده بودم، دادم بهش.
رفتم یه فروشگاهی که کرم بخرم. توی هر خطی یه آدم وایستاده و پشت سرت راه میان. هی هم یه چیزایی میگن که والا من چینیام اونقدر خوب نیست که بفهمم. یه کرم خریدم و بعد رفتم یه داروخونهای یه چیزی واسه این تبخال لعنتی خریدم که واقعا قیافهای دیدنی از من ساخته.
سر راه رفتم یه صومعهای. نرفتم تو. گشتم دور معبد و برگشتم اومدم بیرون. بیرون معبد بساط دستفروشهای خنزرپنزره. از ریش تراش تا کمربند و گردنبند و کلید و گردنبند و هندوانه و همه چی. قیمت رو روی ماشین حساب نشون میدن. اگه بگی نه یه چیزایی میگن. همه هم دور هم نشستن. میگن وری چیپ. هلو. لوکی و وری چیپ. از کنارشون هم رد میشی میگن بای بای و همه با هم میخندن. یکی دوتا آی لاویو هم شنیدم با خنده حضار. خدایش باید از این لباس جیگری زردها بگیرم با این کله کلا شبیه این دانش آموزان معبدم . یحتمل یه احترامی برامون قائل شن.
پرواز برگشتم رو از لهاسا به کاتماندو برای روز چهاردم آگوست رزرو کردند. در صورتی که باید سیزدهم میبود. الان بلیطهای برگشت من از نپال روز چهاردهمه و قاطیه. از یه طرف ویزا گروهیه و من تنها ویزا ندارم که پاشم برم. نمیدونم چی میشه. زنگ زدم به این مسئول آژانس مسافرتی که یه کاری بکنید. هنوز منتظرم ببینم چی میشه.
-
بایگانی
- جولای 2023
- ژوئن 2020
- می 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- سپتامبر 2019
- جولای 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- اکتبر 2018
- سپتامبر 2018
- آگوست 2018
- جولای 2018
- آوریل 2018
- مارس 2018
- فوریه 2018
- ژانویه 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- می 2017
- آوریل 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- جولای 2016
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- ژوئن 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
-
اطلاعات