وانت بالا و پایین میره و موج احساسات من هم. داشتم داستان زندگیمو واسه این دوستم تعریف میکردم که رسیدم به این سال اخر. بعد دیدم چقدر این سال آخر تنها نبودم. اولین سالی بود که دیگه تو لیست تلفنها همیشه چند نفر حی و حاضر بودند. در هر شرایطی. میدونید چه نعمت بزرگیه ادم به اسمهای لیستش نگاه کنه و یکی باشه که بخواد/ بتونه باهاش حرف بزنه؟
فرقی نداشت من چه گهی دارم می خورم. چه وقت شبانه روزنه من کجام اونا کجان.
همیشه بودند.
تو سر هم زدیم با هم مستی کردیم با هم گریه کردیم با هم سفر رفتیم با هم ساکت بودیم با هم حرف زدیم با هم خندیدیم.
دلم تنگ شده واسشون. این تابستون هر کدوم پخش یه جای عالم شدیم. کاش شهریور دوباره بیاد زود دوباره جمع شیم. بشه که جمع بشیم.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید