بیروت- ۵

هیچی دیگه. تقریبا تا دوی عصر اونجا بودیم و هرکی واسه خودش یه گوشه رفت خلوت کرد و بعد هم جمع شدیم برگشتیم. تو راه هم من هوس جیگر کردم که رفتیم یه ساندویچی کر و کثیفی خوردیم.
برگشتیم آپارتمان آقای جین و من کوله رو جمع کردم و الان اومدم قسمت غربی شهر که چهار روز باقی مونده رو پیش یکی دیگه از دوستام بمونم. اما قرار شده که این بچه‌ها رو عصرها بعد از سر کارشون ببینم که بگردیم باز.
سرعت اینترنت اینجا خیلی پایینه. چراغ قرمز و رانندگی بین خطوط کلا مفهمومی نداره و بوق هم کلا جزو لزام ضرروی حیات به نظر می‌رسه. من فکر نمی‌کنم رانندگی تو تهران به این بدی باشه. ملت تو بزرگاه هم دنده عقب می‌رن و با بوق به هم خبر می‌دن که سر پیچن. دور و بر خیابون‌ها هم پر است از تبلغات عطر و ساعت و جواهرات و لباس عروسی. معزل آشغال هم فکر کنم شکل مملکت خودمون باشه. یه برج شیکانی می‌بینی که کنارش یه کوه زباله ریخته و فاضلابی که میریزه تو رودخونه. یه کوه آشغال هم وسط رودخونه دارن که بهش می‌گن کوه آشغال و گل و گیاه هم حتی توش سبز شده. اما ملت اهل دلن. الان که عصره همه این خیابون الحمرا(‌ که من توشم)‌ پر از ملتی هست که نشست و دارن قلیون می‌کشن.
شنبه و یکشنبه که تمام شد و از فردا روز کاری من هم هست. روزا کار می‌کنم، اما یه سری جاها هست که تازه باید از فردا شروع کنم به کشفشون.
پی‌نوشت:
به یکی از بچه‌ها می‌گم که دخترای لبنانی خیلی خوشگلن. می‌گه آره. اما مشکل اینه که خودشون هم اینو می‌دونن.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.