حالا امروز که روز مادر بود، اما من یاد تو افتادم که یه بابای لعنتی خوبی می‌شی
از اون باباها که مامانه، اگه قرار باشه بذار بره، خودش بچه رو می‌سپاره دست تو. می‌دونه تو واسه بچه بهتری. از اون باباها که تا هفت سالگی هم می‌خوان بچه رو بذارن رو دوششون اینور اونور ببرن. از اون باباها که با بچه حرف نمی‌زنن، فقط دست می‌ذارن رو شونه کوچیکش و یه دوتا ضربه می‌زنن. بعد هم که بچهه بزرگ‌ شد با هم می‌رن سفر جاده‌ای اونم بدون اینکه حرف بزنن. تازه خودت هم به بچه سیگار و عرق تعارف می‌کنی. از اون باباهای بیگ فیشی لعنتی معرکه که بچهه واسه تولد شصت سالگیت میره رو تنش اسمت رو خالکوبی می‌کنه.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.