الان داشتم تنهایی-بازی می‌کردم
بازی تنهایی-بازی یه بازی هست
که وقتی تنهایی با خودت می‌کنی
خودارضایی روحی مثلا
شب فرهنگی ایرانی‌ها بود تو دانشگاه
بعد برنامه شام کباب می‌دادن
یه صف درس شد اوه به چه طولانی
من و یه هف هش‌تا بچه ایرانی‌ها ایستاده بودیم ته صف
به خودمون می‌خندیدیم
که آخه واسه یه لقمه کباب
بعد من کره بودم
گفتم بیاید بریم لوس آنجلس کباب بخوریم برگردیم
دو ساعت رفت دو ساعت برگشت
یه ساعت کباب
ساعت سه صب خونه‌ایم
واکنش همه غیر یکی این بود: الان؟
اون یکی بچه پایه بود گفت بریم
بعد من تو راه خونه تنهای-بازی کردم
فکر کردم اگه هرکدوم از دور و بریام بودن
چی می‌گفتن
نون می‌گفت: ای ول بریم (بعد می‌خندید می‌گفت کسخلیم دکتر به قران)
اون یکی اول هیچی نمی‌گفت. اول مشاهده بعد تصمیم
ع می‌گفت بابا بی‌خیال لوا نصف شبی
آ می‌گفت: اوه نه. من باید بخوابم شب زود
اون یکی آ هم هیچی نمی‌گفت، شبکار بود
میم می‌گفت: جان! آخه این وقت شب؟ا
میم دومی می‌گفت: بریم
اون یکی میم می‌گفت: بری. تو راه هم علف می‌زنیم.
پ می‌گفت: بی‌خیال بابا لوا این وقت شب. (بعد می‌اومد)
و می‌گفت: بچه‌ها پایه‌اند من هستم
آبجی کوچیکه می‌گفت: وای نه. از خستگی دارم می‌میرم
ح داد می‌زد می‌گفت: الان؟ بعد می‌گفت من پایه‌ام
کلا امشب
یه مشت کسخل هم گیر یه کسخل‌تر از خودشون افتادن
تنهایی‌ام رو خراب کردم
تو تنهای-بازی من
تو همین حال
یه تئوری هم از خودم صادر کردم
در مورد کودک‌آزاری
بعدا می‌گم

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.