بیست و هفتم مارس دوهزار و یازده

دلتنگم. خون زیادی رفته ازم. از ساعت هشت صبح تو فرودگاهم. بین راه پریود شدم دردناک. احمق‌های خط هوایی تاکا مجبورم کردن برای سوار شدن به پرواز خودم دویست و چهل دلار اضافه بدم به این بهانه که سیستم ما میگه پروازت فردا است و اگه می‌خوای امروز بری باید اینقدر بدی. نه ایمیل رزرو و نه شماره بلیط و هیچی رو قبول نکردند. اینقدر طولش دادند که در هواپیما رو بستن و مجبور شدن دوباره بازش کنند. سردرد داشتم، پریود اضافه شد. دلتنگم. خیلی. خیلی. به خودم قول دادم هیچ وقت نه گریه رو سانسور کنم نه وقتایی رو که دلتنگم. از خود لیما تا الان که باید یه جایی بین گواتمالا و لوس آنجلس باشه دارم گریه می‌کنم. ددلم برای دستاش و صداش که الان منو بغلم کنه و بگه «جان دلم عشقم. پریودی. سخت نگیر» تنگ شده. فقط همین دو جمله رو اگه یک بار دیگه بشنوم…دلتنگتم لعنتی. دلتنگتم.
پی‌نوشت:
همسفر پایه از خود سفر بهتره. به قول فرنگی‌ها «نمی‌تونم صبر کنم» که یه دفعه دیگه با چمدانک برم سفر. دور ایران یا هند شاید.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.