چهارم مارس دوهزار و یازده

گفتم ببخشید که امروز آشفته‌ام. گفت از وقتی شناخته‌ام‌ات به همین‌ اندازه مشوش بود‌ه‌ای. در واقع هیچ‌ وقت جانت آرام نبوده.
لابد شده‌ام آن بازیگر تاتر خیابانی هر شبه که بالاخره یک روز دیالوگ‌هایش یادش می‌رود و تماشاچی زرنگ می‌فهمد که کارش تمام است.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.