هشتم فوریه دوهزار و هشت

تمام روز مشوش بودم. می‌خواستم یکی بیاد بغلم کند و بگوید …اصلا هیچی نگوید. فقط بگوید خنده یک کچل را زشت‌تر می‌کند و شاید آن وسط‌ها من اشک‌های قورت داده را قایم می‌کردم لای لباسش. چهار ساعت است یک صفحه را باز کرده‌ام که مقاله را دوباره بنویسم. حتی یک کلمه هم نمی‌توانم تایپ کنم. دردش این است که بگذارم دو روز بگذرد بعد بیایم سراغش، اما وقت ندارم. فردا باید تحویلش بدهم. همین استرس‌های معمولی دانشگاه باید باشد. شب‌ها بد می‌خوابم و احساس گناه می‌کنم که چرا وقتی بیدار می‌شوم نمی‌نشینم درس نمی‌خوانم.
شما نقاشی نمی‌کنید؟ نقاشی که نه. طراحی احتمالا اسمش است. یا کسی را نمی‌شناسید که طراحی کند؟ یک سفارش کوچک دارم. ترجیحم کسی است که با اسلیمی‌های ایرانی آشنا باشد. این طرح خیلی برایم مهم است. طبعا دست‌مزد را هم- اگر در ایران باشد نمی‌دانم .
چطور- اما پرداخت می‌کنم. گفتم شاید از اینجا نقاشی رد شود،‌ که اهل گوگل‌ریدر نباشد و نداند که در بازار آگهی‌های آن جا چه خبر است.
ایمیل من هم هست
balootak@gmail.com

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.