نزدیک پنج سال است که اینجا می‌نویسم. بلوط بزرگترین اتفاقی است که تا به حال در زندگی من افتاده است. اگر بلوط نبود، یک جای دیگر دنیا در عالمی دیگر بودم.
وقتی آدم یک چیزی رو در یک مکان عمومی می‌نویسد می‌داند که هرکسی ممکن است آن را بخواند و این انتخاب خودش است که چی بنویسد و چی ننویسد.
بلوط بخشی از زندگی من است که شما می‌بینید. شاید آدم‌هایی که مرا دیده‌اند بگویند که خودم خیلی کسخل‌تر از آن هستم که اینجا به نظر می‌رسد. خیلی داغون‌تر حتی.
اینجا از همه چی هم نوشتم از دورغ و واقعیت و تخیل و فانتزی و حقیقت یا ترکیبی از همه اینها. همه این‌ها هم با علم به عمومی بودن مکان بود.
این مکان عمومی هم شامل افرادی است که بعضی از آنها با من رابطه دیگری غیر از خواننده و بلاگر دارند. بعضی دوستانم، بعضی آدم‌هایی که دوستم ندارند، و بیشترشان هم مردمی‌اند که اصلا بودن یا نبودن این وبلاگ و بلاگر برایشان مهم نیست. شاید یکی یا تعدادی هم معشوق، هم‌بستر، یا هر اسمی دیگری رویشان بگذاریم هستند. آنها هم تصمیم می‌گیرند اینجا را بخوانند و هر برداشتی دلشان خواست- مثل بقیه- بکنند یا نکند.
آدم‌ها قضاوت می‌کنند. همه ما. من هم نمی‌توانم بیاییم توضیح بدهم که منظورم از این نوشته یا جمله چه بود یا داد بزنم مردم قضاوت نکنید و آن‌ها هم می‌کنند. از دید خواننده این وبلاگ یا جنده‌ شوهرداری است که دارد در آمریکا حال و حول می‌کند، یا دختری حوصله سربر و لوس است که فکر می‌کند خیلی با نمک است، یا چه می‌دانم. یک آدم عقده‌ای،‌ یک مرفه بی‌درد با هزار و یک مدعا

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.