“یه روز یه رشتیه… “

درسته که جکهای ایرانی این سالها پر از مطالب دوست نداشتنی شده و یه خورده دیگه از حالت جک در اومده اما یه وقتهایی یه چیزهایی از خصلتهای واقعی مردم رو میشه توش پیدا کرد. خصلتی که تو جک جنبه اغراق پیدا میکنه اما به عقیده من بیان یه واقعیت از نوع دیگه هست.
من متاسفانه هیچ تخقیق علمی در مورد مردم شناسی مناطق مختلف کشورم ندارم. نقصی هست که باید یه روز جبرانش بکنم. اما الان که میتونم یه چیزهایی رو که سالها شنیدم و بعضا دیدم با بعضی از دستاوردهای جامعه شناسی تطبیق بدم و از یه منظر بالاتر بهشون نگاه کنم.
این جک “یه رشتی بود…” همیشه یقه ما مازندرانی ها رو هم میگرفت و میگیره. وقتی میگی شمالی ام همه نگاها میره گیلان. من سبزی هر دوتا رو دوست دارم. البته اگه بچه شمال باشی حتی از سبزی رنگها میتونی تشخیص بدی که کجایی. دیگه لهجه ها و آداب و رسوم که جای خود داره.
چیزی که به ذهن من میرسه اینه که تمام این جکها که در واقع از “بی غیرتی ” مرد رشتی گفته میشه از قدرت زن شمالی نشات میگیره. یعنی میگن مرد بی غیرته چون تو سرکوب قدرت زنش مونده. البته این قدرت در جکها جنبه سکسی میگیره و بی آلایشی زن شمالی و رو نگرفتنش تو این روزها تبدیل میشه به در دسترس بودنش!.
زندگی تو روستاهای شمال ایران کاملا به زن خوونه وابسته هست. بار اقتصادی خونه بر دوش زن هست. زنها هم کار شالیزار و زمین کشاورزی رو انجام میدن هم مسول تمام امور خونه هستن. بچه ها, شیر دوشیدن, نظافت, آب آوردن از چشمه, رسیدگی به بزرگترهای فامیل,و… تمام اینها وظیفه زن خونه هست که از صبح همپای مرد کار کرده تازه چای و ناهار مرد رو هم به موقع بهش رسونده.
مرد روستاهای شمال این رو میدونه. میدونه و میفهمه که بدون زن فلج هست. هنوز تو روستاهایی که خیلی مدرن نشدن تو نشستهای فصلی زنها هستن که نشستن و چپق میکشن و واسه آب فصل زمین با بقیه کلنجار میرن.
هیچ وقت اون احترامی رو که مردهای روستاهای شمال برای زنهاشون قایل بودم رو تو بقیه جاهای ایران ندیدم. احترامی از سر قدر شناسی . احترامی که الان برای خیلی از زوجهای تحصیل کرده ما هم بیگانه هست.
این همون موقع بود که زنهای شهر های ایران باید از مردها رو میگرفتن و جاشون فقط تو مطبخ بود و چند همسری یه رسم متداول بود.
زنهای روستاهای شمال خیلی وقت بود چیزی رو فهمیدن که زن الان زندگی شهری ما نمیتونه بفهمه. اونها تو زندگی نقش داشتن. به شوهرشون و پدرشون فهمیده بودن که به بودن اونها احتیاج هست. پس اگه من رو میخواهی نگهم داشته باش. کسی نمیتونه دست رو ستون زندگی اش بلند کنه. ستون زندگی رو باید نگه داشت. چرا زنهای امروز شهری ما نمیتونن تو زندگی مشترکشون نقش داشته باشن؟ فعلا فقط زنهای ما به مردهامون وابسته شدن و خیلی از مشکلات از اینجا شروع میشه. مردی که بدونه بدون زن زندگی اقتصادی اش میلنگه احترامش رو بیشتر نگه میداره. کاری نمیکنه که لرز رفتن زن بیاد تو زندگی.
پی نوشت تلخ:
انقلاب پنجاه و هفت بدترین اثری رو که میتونست تو این جنبه روستاها داشت. از وقتی پای آخوند و دیوار زنونه مردونه حسینیه ها به روستاها باز شد مردهای روستایی هم قد علم کردن. دیگه زن سیگار نباید میکشید. دیگه باید رو میگرفت. دیگه خیلی از دسته های نشا و درو شالی زنونه مردونه شد. جای زنها تو تصمیمات روستاها کمتر و کمتر شد. یه نسل بعد هم که دیگه اینها رو باور کردن. در حالی که مادر بزرگهاشون هنوز سروری میکنن این دخترها شدن تو سری خور. این بود که خیلی از جنبه های ناب زندگی روستایی هم از بین رفت. من از دیدن اینکه زنی تو روستا مانتو بپوشه حالم بد میشد. مانتو چه ربطی داره به فرهنگ زن شمالی؟
در همین رابطه:
یه روز یه ترکه….
نوشته خانم احمد نیای عزیز – یه جورایی در همین رابطه.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.