اینطور هم نیست که حالا همه جریان زندگی قطع شده باشد. آدم است دیگر. یک جوری زندگی می کند. روال کار همان است که همیشه بود. درس است مثلا, کار کنارش, خرید گوجه و خیار و تخم مرغ هم. مهمانی هم هست. رقص هم هست. آبجو هم هست. رانندگی روزانه, همان پیچ های هر روزه و آهنگ های تکراری و آدم ها هم. این وسط آدم می خندد, گریه می کند, معاشرت می کند. دوست های جدید پیدا می کند. سفر می رود. فصل عوض می کند, حرص می خورد, سردرد می گیرد. شلوارهایش برایش تنگ می شوند, پریود می شود, غر می زند. همه چیز سرجای خودش است. جریان زندگی گاهی روی دور کند, گاهی روی تند ادامه دارد, حالا بماند که یک جاهایی این وسط مثلا وسط کار و درس و گوجه و خیار و مهمانی و رقص و آبجو و رانندگی و پیچ و آهنگ و خنده و گریه و معاشرت و رفاقت و سفر و فصل و حرص و سردرد و پریود کم میاید بودنت, اما زندگی جریان دارد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.