خواب دیدم تو ونیز هستم و شیرین نشاط داره جایزه می‌گیره. یه طرف سن اون ایستاده و یک طرف دیگه سن ا. ن. با گل‌های گلایل قرمز توی دستش. جایزه رو به نشاط می‌دن. میاد حرف می‌زنه و همه سبزها واسش دست می‌زنن. همه به ا. ن می‌گن خائن و دروغگو. اما ا.ن. میاد جلو و یک دفعه یک جماعتی که تاحالا نبودن تو سالن اما یک دفعه نصف سالن رو گرفتن و همه دانشجوهای بورسیه دولتی اند میان براش شعار می‌دن و اون هم گلایل‌های قرمز رو پرت می‌کنه طرف اون‌ها. بعد از این تصوریری که من داشتم انگار مال صدا و سیمای ج. ا بود چون فقط تصویر و صدای این‌ها بود و فریاد سبزها شنیده نمی‌شد. مراسم تموم می شه و همه بیرون سالن هستند. من می رم سمت یک سری از این دانشجوها و بهشون می‌گم چه مزه‌ای داره با پول خون خواهر و برادرتون درس خوندن ( حالا خودم هم دارم به خودم می‌گم این چه حرفی بود که زدم، اما خواب بود دیگه) و اون‌ها بهم می‌گن از تو که از ایران اومدی اینجا تظاهرات کنی و موهاتو تراشیدی که بعد بری امریکای شمالی پناهندگی بگیری که بهتره. من هی می‌خوام بگم نه. نه. من احتیاجی به این کار ندارم، اما نفسم بند اومده بود بسکه تو سالن شعار داده بودیم و نمی‌تونستم حرف بزنم. می‌خواستم یه قطره آب پیدا کنم و برم پاسپورتم رو نشونشون بدم. اما صدای اون‌ها هی بلند و بلندتر می‌شد. آخرش یکیشون ازم پرسیده بود که الان باید بره دوربین بیاره از من عکس بگیره که مدارکم کامل بشه و اینکه من دیگه چی لازم دارم. از نفس تنگی از خواب بیدار شدم

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.