نمی‌شود که یک سری کلمات را ردیف کرد و آن را از هفت تا هفتاد سالگی برای همه بکار برد. هر انسانی کلمات مخصوص خودش را دارد اصلا با آمدن و رفتن هر آدمی یک سری واژگان تازه متولد می‌شوند و می‌میرند. استامنوفن نیست که از سردرد تا اسهال همه را معالجه کند. باید با طرف راه رفت. چایی خورد. دستخطش را دید. عطرش را بویید. یحتمل برهنه شد، خوابید. باید فصلش را پیدا کرد. باید فهمید چه ساعت روز سرحال است، چه زمانی از حال رفته. باید دید موقع عصبانیت چه فحش‌هایی می‌دهد. موقع چه آهنگی ساکت می‌شود. چه مدلی قهر می‌کند.
اصلا ناز کردن فقط ناز کردن نیست. ناز ساختن است اولش. باید کلی واژه مخصوص برای هر طرف پیدا کرد. نه فقط کلمات او را شناخت، که کلمات خودت را هم بشناسانی. باید بفهمد اگر شد یک ماه سال، خوراکی، فلان قطعه ماشین، جانور دریایی، یا چایی عطری اینها همه از زور خواستن است. باید از قید نگارش بیاید بیرون که پس و پیش کردن فعل و فاعل و صفت را نکند توی چشمتان. که خوشش بیاید، که با همین کلمات هم نرم شود. اصلا استیصال شما را از خلال این کلمات بی‌ربط بفهمد.
ناز کردن آداب و رسوم دارد. همه که فقط عزیز دل نیستند، بعضی‌ها را باید جای عدس عدس پلو خورد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.