هفته قبل تو یه کنفرانس دوتا ارائه داشتم. یکی با پوستر و یکی هم با پاورپوینت. تو سالنی که پوسترها – از جمله پوستر من- نصب بود ایستاده بودم و رسم این طور ارائه‌ها اینه که ارائه کننده‌ها می ایستند کنار پوسترشون و بازدید کننده‌ها میان و میخونن و اگه سوالی بود می‌پرسن. کنفرانس تو دانشگاه برکلی بود. ایستاده بودم که یک دفعه آقای دکتر رئیس گروه دانش آموزی برکلی (‌که سخنران روز اول کنفرانس بود و از اونجا یادم مونده بود) می‌آد طرفم و می‌گه : « چرا لبخند نمی‌زنی؟»
من به جای لبخند یخ زدم. به خاطر اینکه همه فکرم این شده بود که آیا اگه جای من یک مرد ایستاده بود هم آیا اون می اومد می گفت که چرا لبخند نمی‌زنی؟ نه . ذهن من جنسیت زده نیست. این توقع این جامعه به شدت جنسیت زده امریکا از یک زنه که همیشه لبخند بزنه. در هر حالی. من اون لحظه جوابش رو ندادم. نگفتم که کامنت شما آقای دکتر محترم به شدت سکسیته! اما الان خیلی پشیمونم. خیلی زیاد. نگفتم چون اون لحظه احساس ضعیف بودن کرده بودم. من یه دانشجویی بودم که رفته بودم برای ارائه کارم و از نظر سلسه مراتبی خیلی پایین تر از اون بودم. اما مگه این همه چیزی نیست که خود ما بهش انتقاد داریم. از اون روز تا حالا روی اعصابمه، اما کاریش نمی‌تونم بکنم. عکس العمل رو باید در لحظه نشون می دادم و این اتفاق نیافتاد. از خودم ناامیدم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.