این نوشته بهمن آقا این را به یادم آورد.
با پنج نفر دیگر از دوستان سوار یک ون زده بودیم به جاده‌های شمال کالیفرنیا. از همان سفرهای بی‌مقصد به نیت جاده‌ای. وسط راه تصمیم گرفتیم شب را کنار اقیانوس بمانیم به جای هتل و متل. اواسط دی‌ماه گذشته بود. سرمایش برای من سگ کش. صندلی‌های ون را برداشتیم. من و حمید زورمان به بقیه رسید و داخل ماشین درازکش شدیم و سینا و وحید و آریا و موسیو چپیدند داخل چادر دونفره آریا. یک ساعت نشد که این موسیو آمد داخل ماشین که من سردم است و شروع کرد قصه حسن کرد شبستری تعریف کردن. آخرش من یک فحش حوالی عمه‌ام کردم که ساکت شو. او ساکت نشده آریا آمد در پشت ماشین را باز کرد که چیزی بردارد. من عصبانی بلند شدم که یک لیچاری این‌بار، بار آریا کنم که یک دفعه خشکم زد. بزرگترین قرص ماهی که تصورش را می‌شد کرد روی اقیانوسی افتاده بود که به معنای واقعی کلمه نقره فام بود. یعنی یک اقیانوس نقره که حتی موج هم نداشت. انگار نفس آرام نوزادی در خواب بود بالا و پایین رفتن‌های آب. ماه آنقدر پایین بود که اگر دستم را دراز می‌کردم می‌گرفتمش. نمی‌دانم چند دقیقه همانطور از شیشه ماشین نگاهش کردم و بعد گفتم شاید دیگر هرگز این صحنه در زندگی تکرار نشود. من سرمایی که به زور مجبورشان کرده بودم ماشین را همه شب به خاطر بخاری‌اش روشن نگه داشته باشند، یک پتو برداشتم و رفتم بیرون. رفتم روی صخره‌ها و نمی دانم چقدر ماندم. سیگار نبرده بودم و وسوسه‌اش آنقدر شدید بود که حاضر بودم بیست سال عمرم را برای یک نخ سیگار در آن لحظه بدهم اما حاضر نبودم برگردم که پشتم را به ماه کنم. عظیم بود صحنه‌اش. عظیم. دیگر صبح شده بود. برگشتم دیدم همه بی‌خواب محو ماه و اقیانوسند. دو هفته بعد فهمیدم که ماه آن شب پانزده درصد از همه ماه‌های کامل سال بزرگتر بود .

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.