سیستم رو جوری درست کردن که فقرا رو تنبیه کنن به خاطر فقرشون. فقیرا هی فقیرتر می‌شن. هرچی فکر کردم یادم نیومد که آخرین باری که حسابم صفر شده بود کی بود. همیشه یه چکی که آدم یادش رفته یه دفعه نقد می‌شه یا یه چیزی پیش میاد که آدم از دستش در بره. بدبختی اینه که بانک برای اینکه حساب می‌ره زیر صفر، جریمه هم می‌کنه. الان من فقیری هستم که در یک ثانیه سی‌دلار فقیرتر شدم.
پول داشتم. از بی‌حواسی یادم رفت بریزم به حساب.
نمی‌دونم چرا این قضیه اینقدر رو اعصابم رفت. کوفتی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خبر زیاده.
CERI منو به عنوان مدیر توسعه Development Director استخدام کرد. از اول ماه آگوست. قراره سی ساعت در هفته براشون کار کنم. (در کنار چهل ساعت کار برای ARTogether) اما خیلی خوشحالم تا حالا که هفت روز گذشته! خیلی حمایت می‌کنن از کار ARTogther و سیستم کاریشون هم خیلی ریلکس تر از اون سازمان قبلی هست. رابطه با آدم‌هایی که بهشون خدمات ارائه می‌کنیم هم خیلی مستقیم‌تر از جای قبلی هست.
یه کاری که باید بکنم برگزاری کارگاه‌های آموزشی برای کارکنان اینجاست. الان دارم یه ورک‌شاپ طراحی می‌کنم و یادم اومده که چقدر درس دادن رو دوست داشتم همیشه.

ARTogether رو یه روال فعلا منظمی افتاده. روال کار همچنان کندتر از چیزی هست که می‌خواهم اما این اتفاقات افتاده:
۱. الان یه شعبه تو زوریخ داریم. (ماشالله به شیما!)
۲. ربکا، یه دختر ۲۷ ساله که تازه از رشته علوم بین الملل فارغ التحصیل شده، و بسیار کم رو و خجالتی هم هست داره رو یه کمپین برای عضوگیری کار می‌کنه. قراره در خواست کنیم که افراد ماهی ده دلار بهمون کمک کنن اما کمک ماهانه باشه که بتونیم روش حساب کنیم.
۳. بهناز، بهارک و زف دارن برامون یه ویدئوی تبلیغاتی می‌سازن که همراه این کمپین بالایی پخش بشه. خیلی هیجان زده ام برای این کار.
۴. ماریانا، که اونم یه دختر جوون تازه فارغ التحصیل شده است،‌ داره روی درست کردن یه سری طرح درس آموزشی در خصوص مسائل پناهنده ها کار می‌کنه. قراره این بخش آموزشی رو به کارهامون اضافه کنیم و بریم مدرسه‌ها و موسسسات آموزشی با بچه‌ها حرف بزنیم.
۵. نگار داره کار می‌کنه که بخش فروش آنلاین از کارهای بچه‌هامون بتونیم به وبسایت اضافه کنیم.
۶. مایلز و ویلاسینی و جوردن دارن روی نوشتن پروپوزال‌ها و گرنت‌ها کار می‌کنن.
۷. ملیسا داره کمک می‌کنه که بتونیم یه newsletter ماهانه داشته باشیم.
۸. یاسمن داره کمک می‌کنه که بتونیم پرسشنامه تحقیقاتی از شرکت‌کننده های تو ورکشاپامون داشته باشیم. خیلی کارشو دوست دارم.
۹. دوتا پروپوزال نوشتیم برای اون دبیرستان اینترنشنال تو اوکلند. طبق معمول من خیلی امیدی به گرفتن گرنت ندارم. اما فرستادیم در هر حال.
۱۰. اولین گرنتمون رو گرفتیم! پنج هزار دلار. بیروت بودم که ایمیلش اومد و زدم زیر گریه! واقعا باورم نمی شه واسه پنج هزار دلار گریه کردم. این پنج هزار دلار رو اینطور خرج کردم: دو هزار دلارشو دادم به بچه‌های داوطلبی که در طول این یکسال کمک کرده بودن. مایلز، جولیت، کلی و کوری. هزار و دویست دلارشو گذاشتم برای کار آموزش که ماریانا داره انجام می‌ده. ششصد دلارشو گذاشتم برای کار نگار روی وبسایت و فروشگاه. ششصد دلارش رو برای تبیلغات کمپینی که قراره راه بندازیم. پونصد دلار باقی مونده رو هم فعلا گذاشتم برای دو تا کلاس تازه که ممکنه بتونیم پاییز راه بندازیم.

همچنان بورد ندارم. همچنان غریبه‌ها خیلی بیشتر و بهتر رو قول‌هاشون می‌مون تا رفیق‌ها، همچنان من آدم مارکتینگ نیستم و احتیاج به یک پارتنر کاری دارم که اینکاره باشه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خلاصه کلام اینکه I need a businesswoman cofounder! کسی پیشنهادی نداره؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من مدیر خوبی هستم اما فروشنده خوبی نیستم.
چیزی که من لازم دارم یک پارتنر هست که تجارت و بازاریابی بلد باشه. من ببشینم ایمیل‌هامو بزنم اون بره پروژه رو بفروشه!
واسه همینه که استارت آپا همه دست کم دوتا بنیان‌گذار دارن. یکی کار می‌کنه یکی می‌فروشه و من بدترین فروشنده جهانم وقتی وقت پول خواستن می‌رسه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

تازگی‌ها با یه دختر خیلی جالب همسن و سال خودم دوست شدم. خیلی آدم حسابی و جالبه. خیلی هم بهم نزدیک شدیم در مدت تقریبا کمی. اما یه چیزی آزارم می‌ده. ممکنه حسم کاملا تخیلی باشه و تصورات محض. اما فکره هست. فکر می‌کنم نمی‌خواد شوهرش با ماها (یا من) خیلی نزدیک بشه یا حتی معاشرت کنه. من خیلی وقت معاشرت کم دارم، معاشرت تنها زیاد می‌کنم اما دوست دارم معاشرت‌هام جوری باشه که بتونم کنار میثم هم باشم. بسکه دلم براش همیشه تنگ می‌شه! ترجیحم اینه. اما دوست ندارم وقتی با فقط با دوستای دخترم معاشرت می‌کنم مثیم هم باشه. فضا کلا عوض می‌شه مردی قاطی فضا بشه و من حال معاشرت تنها با دوستای دخترم رو خیلی بیشتر دوست دارم. اما خب اگه پارتنر اون هم باشه در نهایت خیلی یبشتر میشه معاشرت کرد و میشه هم فقط تنها گیر آورد. نمی‌دونم. تقریبا هر برنامه رو که غیر از خودمون دوتا بودیم بهم زده. به نظرم عجیه که ماها اینقدر با هم نزدیک شدیم، اما پارتنرش رو خیلی با فاصله نگه می‌داره.
تصمیم گرفتم دفعه دیگه که دیدمش بهش بگم. حوصله فکر و خیال کردن ندارم و ترجیح می‌دونم الان بفهمم که دارم مزخرف فکر می‌کنم تا اینکه تا مدت‌ها مزخرف فکر کنم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من آدم‌هایی رو که بد قول هستند رو لزوما از زندگیم کنار نمی‌ذارم. اما دیگه روشون حساب نمی‌کنم. یعنی واسه چیزی که تعهد لازم داره،‌سراغشون نمی‌رم. اما کاملا می‌تونم باهاشون دوست و رفیق خیلی خوب باشم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آدم تا میاد از مودش بنویسه میره ایمیل جواب می‌ده و بعد که بر می‌گرده دیگه موده رفته. اصلا یادم رفت می‌خواستم چی بگم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

قدیما های می‌شدیم وبلاگ می‌نوشتیم، الان های می‌شیم evevaltor pitch می‌نویسیم!
در سه روز گذشته به سه نفر گفتم که خاک تو سرم بریزه که در هیچ دوره‌ای زندگیم به این اندازه حوصله سربر و مزخرف نبودم. نه خبری از کسی دارم و نه خبری می‌گیرم. فقط با کسایی که حال و احوال می‌کنم که اونا سراغمو می‌گیرن. کلا هم زندگیمو خالی کردم از کسایی که وقت‌های اینجوری خورده می‌گیرن که همش اونا باید احوال بپرسن. خیلی داغون شدم از لحاظ معاشرت با دوستای قدیمی. یه بخش بزرگش هم اینه که اینقدر برای کار باید با آدم‌ها حرف بزنم (اونم با (مثلا) انرژی بالا و حال خوش که دیگه ظرف میزان معاشرت پر می‌شه. اولین بار که روزها بیشتر از نه ده ساعت بیرونم. میثم دیر میره زود میاد که حیوون‌ها خیلی تنها نمون. اگه وقتی بمونه می‌خوام بیام بغل این چهارتا. مزخرف شدم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

همیشه میام بنویسم میبینم یه ایمیل اومده ول می‌کنم می‌رم رو اون تب. الان هم همین شد .
چیکار کنیم من بیشتر بنویسم؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اینها را در داخل هواپیما در راه رفتن (یا برگشتن؟) از بیروت نوشتم. بیست و پنج روز قبل. هنوز وقت نکرده بودم اینجا را باز کنم و بنویسم. آن نوشته‌ها را کپی می‌کنم اینجا:

اولی
آرت توگدر یکساله شد.
یعنی یک سال گذشت از روزی که اولین برنامه‌اش انجام شد.
این نامه‌ای هست که به مناسبت یک سالگی‌اش برای دوستان و همراهان نوشتم. میذارمش اینجا.

Dear Friends,
Today marks the first anniversary of ARTogether’s first public event. A year ago today, we got together with a group of immigrants and refugees to discuss and share through the making of art, what the ideas of “leaving home” and “finding home” meant for them.

We have come a long way since then. We are now a registered non-profit with 501(C)(3) with a tax-exempt status. In our goal to promote community and healing through art, we have held 70 events and workshops, serving more than 700 members of refugee communities who are resettled in the Bay Area. We have held 15 children’s projects including an art summer camp, design classes, and introductions to great female artists; 9 programs for at-risk teens including freestyle painting, art journaling and sculpture classes; 10 programs for men including art-therapy and oil painting lessons; 30 women’s craft circles; 5 cultural and social gatherings; and 1 parenting through art workshop.

Through individual and group art projects, we have found that our participants, who often, due to language and social barriers, have trouble expressing themselves, have found outlets to deal with their trauma, and also form a renewed sense of community in their new home country. In this time of political turmoil and uncertainty, we have held strong to the belief that it is possible for each of us to play a positive role in the lives of those who have fled from war and persecution.

None of this would have had happened without the dedicated support of our team. Project ARTogether functions with the help of 6 volunteers, 9 interns, and 7 advisors, who donate their time and services, as well as 8 teachers who are compensated for their services. Our members and teaching artists come from over 22 countries; 72% of the participants are women and girls. Almost all the teachers are themselves artists with immigrant and refugee backgrounds; almost all are women of color.

We are a fast- growing organization, and have ambitious plans for the next year. There is a long waiting list of schools and community organizations who need the one-of-a-kind experiences and the demonstrated outcomes we offer and have asked to partner with us. We are also expanding globally and will soon be launching our program in a refugee camp in Switzerland.

While we have survived so far on personal finances, we need a strong base of funding in order to continue and grow. We need regular, monthly contributions, to be able to afford supplies, personnel and infrastructure, and would be grateful for your support and generosity. If you can donate $10 or more a month, it would go a long way to helping us meet our operational costs. We are also always on the lookout for enthusiastic and committed volunteers and interns, as well as experts for our leadership team. Please do spread the word, to help us achieve our goal to reach out to more communities. With the current wave of political anti-refugee sentiment, it has become more important than ever for us to lend our support to those who seek refuge in our country.

Warm regards,

Leva Zand

——
دومی
یه وقتایی‌ که از خستگی و بی‌چارگی دلم می‌گیره از کسی، هی به خودم یادآوری می‌کنم که یه وقتایی هم همه چی راجع به خود آدم نیست و طرف ممکنه حال و روز خوشی نداشته باشه. سخته تمرینش. یه ذره هم وقت می‌بره. مهم اینه که تو اون وقتی که داره می‌بره، آدم دهنشو باز نکنه یا تصمیم عجولانه نگیره. فکر کنم ناخواسته دارم بزرگ می‌شم.

——
سومی
اولین گرنت آرت توگدر رو بهمون دادن. خیلی خیلی کوچیکه و کم. یعنی یک هشتم اون چیزی هست که در خواست کرده بودیم. اما بالاخره یک جایی به ما و کار ما اعتماد کرد. این از همه چی مهم‌تره.
سر شام با دوستانم بودیم که ایمیلش اومد. زدم بیرون از رستوران و هق هق تو کشور غریب شروع کردم به گریه کردن. رفیقام وحشت زده که چی شد. آدم نمی‌دونه چطوری باید توضیح بده که چقدر ممکنه که از گرفتن این پول خیلی کوچیک، که احتمالا اندازه خرج همین سفر هست- خوشحال شده و چرا. فاکینگ یک سال. فاکینگ یک سال.

—–

چهارمی
پارسال تو مراسم جهانی روز پناهنده‌ها، من و الکساندرا رفته بودیم همینطوری گیج و گم به آدم ها نگاه می‌کردیم و حتی کارت ویزیت نداشتیم که بدیم به کسی. امسال آرت توگدر جزو کمیته برنامه ریزی مراسم بود. یه میز خوشگل داشتیم. بنرمون به دیوار بود. یه دیواری بهمون داده بودن که آدم‌ها می‌آومدن اسمشون رو می‌نوشتن رو یه تیکه کاغذ می‌چسبوندن به کشوری که ازش اومدن. شهردار اوکلند اومد روی میزمون.
نمی‌گم نمی‌ترسم. هنوز خیلی خیلی می‌ترسم. اصلا حالا که جدی تر شده بیشتر می‌ترسم. اما امیدوارم.

——
پنجمی
دوتا دوره آموزشی (فلوشیپ) برنده شدم. یکی آموزش چهار روزه برای مدیران اجرایی executive director بود، یکی هم ماه آینده هست به اسم socil enterpernourship

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند