بسم‌الله رحمن رحیم

زندگی‌ام در حال حاضر بند دو فاکتور عمده است. یعنی در واقع به یکی. اگر اولیه جور بشود، آنوقت به فاکتور دوم بستگی پیدا می‌کند.

فاکتور اولیه به سه فاکتور دیگر بند است. اگر اولی بشود، دومی بشود، ممکن است فاکتور سوم در نظر گرفته شود. اگر فاکتور سوم تایید شود، فاکتور اولیه هم تایید می‌شود.

اما اگر اولیه هم جور بشود، دومی بخش مهمی از جریان است.

* حالت مطلوب درست شدن فاکتور اول و دوم است.

* حالت نیمه مطلوب، درست شدن فاکتور اول، اما جور نشدن فاکتور دوم است.

* حالت  نامطلوب، درست شدن بند اول و دوم فاکتور اول، اما نشدن فاکتور سوم است.

* حالت به فنا رفتگی، جور نشدن بند اول فاکتور اول است.

* زندگی بسیار پیچیده‌ای دارم. یک مداد صورتی و یک مداد بنفش بیاورید تا جزییات را توضیح دهم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلم می‌خواد برم بیروت. خیلی.

 

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خورش (ت) مرغ و آلو درست کردم. بر همگان واضح و مبرهن است که هدف از پختن این غذا، خوردن آلوهاست و بقیه چیزها فقط تزیینات دور آلو هستند. ولخرجی هم کردم از آلوهای نازنینم زیاد استفاده کردم. شمردم. پنج تا بیشتر از حدی که باید می‌ریختم!

حالا چه شده است؟ مهمان اجنبی آمده. هی خورده به به و چه چه کرده. تعریف کرده. اما مرغ‌هایش را خورده، آلوهایش را گذاشته کنار بشقابش! من دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید که نکند حالا بخواهد کمک کند برود این‌ها را سرازیر کند به سطل آشغال! گفتم شما به هیچ چیز دست نزن. من خودم ظرف‌های کثیف را جمع می‌کنم. فکر کنید آدم از آن آلوها بگذرد. رفتم سریع همه را ریختم توی یک ظرفی گذاشتم توی یخچال که وقتی رفت بخورم!

حالا شما بگوید جهان وطنی، بگویید گفتگوی تمدن‌ها، بگویید تساهل و تسامح. تا وقتی مشکل خورش آلوی ما با این غربیان حل نشود، هیچ صلحی امکان پذیر نیست.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

مطمئن باش. دیگه دوستت ندارم.

بالش می‌ذارم کنار سرم شروع می‌کنم باهاش حرف زدن. یه چیزی بگم؟ نمی‌خندی بهم؟ قول می‌دی؟ نه. می‌خندی. ولش کن. باشه می‌گم. خب می‌دونی. من که دیگه اصلا دوستت ندارم. خب. می‌دونم می‌دونی. یعنی دارم‌ها. نه دیگه مثل اون موقع‌ها. بعد هی خوشحال می‌شم دیگه مثل اون موقع‌ها دوستت ندارم. بعد خیلی خوبه و اصلا دیگه حالم بد نمی‌شه ازت خبری نیست و اینا. خب. یعنی واقعا دیگه مثل اون موقع‌ها نیست. این رو خیلی دوست دارم. خیلی خوبه. البته اینا چیزایی نیست که می‌خواستم بگم ها. اینا مقدمه حرف اصلیه. خب آره. کلا خیلی خوبه که دیگه مثل اون وقتا نیست. اما خب یه چیزای دیگه هم هست که حالا درسته ازشون حرص می‌خورم‌ها. اما باز ته دلم هم خوشحالم ازشون. یعنی هم از اینکه دیگه دوستت ندارم خوشحالم، هم از این چیزا که گاهی- فقط گاهی‌ها- می‌آد تو دلم خوشحالم. مثلا وقتی یه دفعه تو وسط روز تکست می‌دی. بعد خب صدای زنگ تکست تو خب فرق می‌کنه دیگه. خب. بعد من مثلا سر کارم. اصلا هم از تو قرار نیست چیزی بشنوم. بعد از تو کیفم صدای بوق شیپور برادران شیردل میاد. خب زنگ تکست‌های تو اینه. بعد من یهو قلبم میاد تو دهنم. بعد خب یه دفعه می‌میرم که چی شده. بعد فکر کن حالا تو یه چیز خوبی هم نوشته باشی. خب تقریبا هلاک می‌شم. خب. یا یه وقتی که می‌رم عکساتو می‌بینم جونم غش میره. خب این وقتا یه جور خیلی خوبی هست ها. البته گفتم که. من دیگه دوستت ندارم و خوشحالم. اما خب اون وقتا هم خوشحال می‌شم. یه جور خوبی. نه. دیگه اصلا دوستت ندارم مثل اون وقتا. مطمئنم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای مطمئن باش. دیگه دوستت ندارم. بسته هستند

دلم میخواست امشب یکی بود که میتونست بهم بگه که نگران نباش. بسپر به من. حلش میکنم.
کسی نیست که چیزی رو بشه سپرد بهش. دوران قهرمانان دوایی و مردهای مجازیه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

این کار که تمام بشود، من آیفونم را مرخص می‌کنم. یک تلفن می‌گیرم که حتی نشود با آن تکست هم داد. هر کس کاری دارد زنگ بزند. فیس‌بوکم را هم می‌بندم. هر کس کاری دارد ایمیل‌ بزند. جدی می‌گویم. از ارتباط مدام خسته‌ام. اینکه حالا چرا نمی‌بندم این است که دارم پولشان را می‌خورم. یعنی بخشی از کارم این ارتباطات است. نه که پول سلام و علیک با شما را بخورم، اما لازمه‌اش حضور در این ارتباط جمعی‌هاست. لازمه‌اش این است که تمام وقت شبانه روز بشود به من زنگ زد و یک چیزی را یادآوری کرد که همان موقع لازم است با موبایل درست شود یا یک بلایی به سرش بیاید.

دنیای بی‌اینترنت در خانه دنیای خیلی خوبی است. دنیای رادیو است و کتاب. می‌خواهم بیشتر بشود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کلا باید یک چیزهایی رو بنویسم که حالش رو ندارم بنویسم. به چند درد همزمان که «خب که چی؟»، «حالا می‌نویسم»،‌ «ننویسم هم چیزی نمی‌شه» و یک سری دردهای دیگر دچارم.

خوشحالم که تو این ماه که میاد یکی دوتا مهمون دارم و خودم هم میرم یه سفرکی! سپتامبر که بیاد، میشه یه سال که دی سی هستم. اصلا هم زود نگذشت.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Burning Man

آخر ماه می‌رم به مراسم ده روزه «برنینگ من»* مثلا شما بگو انسان سوزان؟ سوزنده؟ در حال سوزش؟

با مرخصی‌ام هنوز موافقت نشده، هنوز گروهی رو ندارم که باهاش برم، هنوز نمی‌دونم چطور برم، اصلا چطور باید آب و غذای یک‌ هفته‌ام رو ببرم، اصلا نمی‌دونم آدم تنها آیا می‌تونه خودش کله‌اش رو بندازه بره؟

فقط اینو می‌دونم که پنج ساله می‌خوام برم امسال بالاخره بلیط گیرم اومد. حالا بقیه‌اش رو الله و علم. هیجان‌زده ام ولی خب یه ذره برنامه‌ریزی هم می‌خواد ظاهرا. چه کنیم؟ کسی که اینجا رو می‌خونه نمی‌ره احیانا تو گروهشون بتونن یه آدم دیگه رو هم راه بدن؟ کسی کسی رو نمی‌شناسه که بخواد بره آدم بخوان تو گروهشون؟ التماس گروه!

 

*حکایتش (به نقل از ویکی‌پیدیا) اینه که: یک جشنواره سالانه است که به مدت یک هفته در بیابان «بلک راک» در ایالت نوادای آمریکا برگزار می‌شود. این جشنواره روز دوشنبه پیش از تعطیلات روز کارگر آمریکا (نخستین دوشنبه ماه سپتامبر)، برگزار می‌شود و در روز کارگر پایان می‌یابد. نام‌گذاری این جشن به نام «مرد سوزان» به این خاطر است که بنا به رسم، هر بار اختتامیه این جشنواره با سوزاندن یک مرد حصیری بزرگ یا سازه‌های مشابه با آن در شامگاه شنبه همراه است. مرد حصیری تندیسی بود که پیروان دروئیدی کلتی آن را به عنوان نماد باروری می‌دانستند….تمرکز برنینگ من بر موضوع یا رویداد خاصی هم‌چون موسیقی یا هنر نیست بلکه به گفته شرکت‌کنندگان هدف آن تشکیل جامعه کوچک و موقتی است که در آن همه‌کس بدون در نظر گرفتن نژاد یا اصلیت، رفتار و گفتار دلخواه خود را ابراز و بیان می‌کند…..قرار بر این است که شرکت‌کنندگان خود خوردنی و نوشیدنی را همراه بیاورند و محل خواب پیدا کنند. برگزارکنندگان شرکت‌کنندگان را ترغیب به همیاری می‌کنند و در جریان هفته برنینگ من دادوستد با پول (به جز در چند غرفه اغذیه) قدغن است و دادوستدها به صورت پایاپای انجام می‌شود. در پایان برنامه، شرکت‌کنندگان پیش از رفتن، خود به تمیز کردن محوطه‌ها و پاکسازی منطقه می‌پردازند.

 

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای Burning Man بسته هستند

Any Devoted Muslim Man Available

● تراشیدن مقدارى از ریش حکم تراشیدن تمام آن را دارد و بنا بر احتیاط حرام است.

 +

در اهمیت ریش برای مردان، کتب بسیاری نوشته شده. لازم به زیاده‌گویی نیست، اما شما را به ته‌ریش، شما را به ته ریش، شما را به ته‌ریش.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Any Devoted Muslim Man Available بسته هستند

A Visit From the Goon Squad

حالم خوش نبود و نرفتم سرکار. به جاش یک‌نفس این کتاب رو خوندم.

بدون شک یکی از بهترین کتاب‌هایی بود که در این سال‌ها خوندم. سرگیجه از این همه کاراکتری که به این خوبی و قدرت کنار هم چیده شده بودند. نمی‌دونم به فارسی ترجمه شده یا نه. به اسدالله امرایی ایمیل زدم امروز و گفتم این کتاب رو ترجمه کنید! دیدم فارسی ترجمه شده به اسم «بازدید با جوخه احمق‌ها». به نظرم اگه متن رو آدم بخونه خیلی «احمق» معنا نداره اون کلمه goon و بیشتر به آدمی می‌خوره که ما در زبان عامیانه خودمون بهش می‌گم کسخل. به نظرم شاید ترجمه‌اش باشه دیدار با دار و دسته کسخل‌ها. (به خاطر اینه که من تاحالا مترجم نشدم. این وضع ترجمه من خواهد شد.)

یک فصل کتاب پاورپوینت هست. پاورپوینت بچه یکی از کاراکترها که البته خودش هم طبعا می‌شه کاراکتر تمام یک فصل.

همراهی داستان با موسیقی راکی- که آدم وسط خوندن متوجه می‌شه چطور داره توی داستان شنیده میشه- یه اصل دیگه هست. شاید فصل اول و دوم هنوز به نظر ساختارسازی معمولی هست، اما یه دفعه آدم می‌افته توی این چرخ و فلک کارکترها و زمان‌ها که شاید تنها ربطشون بهم یک کاراکترای در جای دیگری از زمان و مکان باشه.

کتاب رو که خریدم اصلا نمی‌دونستم چی هست. بعد از خریدنش دیدم توی صفحه اولش نوشته که پولیتزر برده و یه عالمه جایزه دیگه. یه حس غرور خوبی از انتخابم با چند دقیقه ورق زدن کتاب تو کتابفروشی بهم دست داد. از اونها که آدم اگه بشنوه یکی دیگه میگه از این چس پزهای روشنفکری. از همون‌ها که ای ول. هنوز حست کار میکنه. دیشب که تمام شد دیگه از بس آبجو خورده بودم مست بودم. فصل‌های اخر برام مثل فیلم سینمایی شده بود. انگار داشتم می‌مردم که ببینم چی میشه در حالی که می‌دونستم کاملا قراره هیچ اتفاقی نیافته در آخرش و اصلا آخر نداره که همینطور هم بود.

اما تو مستی این نقشه کاراکترها رو روی میزم کشیدم:

Screen Shot 2013-07-24 at 3.09.48 PM

امروز که داشتم برای آقای امرایی ایمیل می‌زدم، دنبال لینک کتاب می‌گشتم که این صفحه رو پیدا کردم.  حسم قشنگمثل این بود که ای ول! حس کتاب برای یه عالمه آدم دیگه هم می‌تونه همین باشه که باید نقشه‌اش رو کشید. حال خوبی دارم الان. Screen Shot 2013-07-24 at 3.11.45 PM

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای A Visit From the Goon Squad بسته هستند