اونقدری که تو این دوماه تبخال زدم تو دو سال گذشته نزده بودم.بند نمیشه لامصب

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

For the record only
Driving n bloggin at @80mh

Shall we?

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Am i a losers picker?

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

الان که بهش فکر میکنم یادم میاد که نوازشش هاش نوازش نبودند. شعر ناب بودن. شعر ناب. انگار ان وقتها نمیخواستم این ها را بشنوم. میترسیدم. که اعتراف کنم که میدانم در جهان هیچ کسی هیچ وقتی انقدری که تو مرا میخواهی نخواسته. تو عاشق ترینشان بودی، خواهی بود. من این را میدانستم. میدانم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یه وقتایی تو هایی واسه یه کسایی مینویسم. بعد به خودم میگم که صوبر که شدم میذارمش اینجا.
اما همیشه بعد تو صوبری دیگه دلم نمیخواد بدمش همه بخونن. خیلیه شخصیه. حیفه. جنده میشه بیاد اینجا. حتی اینجا براش جا کم داره. اونقدر که مرغوبن.
اونا پست های درفت های بلوطن. درفتی های اصل. هیچ وقت منتشر شده نمیشوند. میمانند. میمیرند.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

انگار یه وقتایی اصلا مهم نیست که نیت حرف یا عمل طرف چی باشه. وقتی آدم خودش یه حس بد پیدا میکنه، فکر میکنه طرف داره خر میکنه یا سواستفاده، تمومه همه چی. اون چیزی که باعث شده این فکر به ذهن آدم بیاد…اون از یه جایی میاد که فقط میترسه باهاش رو به رو بشه. حالا ممکنه اصلا منظور طرف اینا هم نباشه، اما برداشت آدم ….اون تو یه چیز عمیق تری ریشه داره.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یه جا هم مصاحبه گرفتم برای «ساقی‌گری»/ بارتندری. یعنی یک ساعت و نیم دیگه. پشت تلفن گفتم، بله بله. با نوشیدنی‌های معمول کاملا آشنا هستم و بلدم درست کنم. بقیه‌اش رو هم یاد می‌گیرم. گفتم بله. شراب‌ها رو هم می‌شناسم (سلام عریان) و با انواع آبجو هم آشنا هستم. صاحب‌کار گفت بیا مصاحبه. حالا من یک ساعت و نیم وقت دارم حمام کنم و قشنگ کنم و در عین‌حال ده تا اپلیکشن کوکتل بریزم روی موبایل. رفتم یه سایتی که می‌گه خب اینها رو باید برای اینکه پاتون رو به در هر باری بذارید، باید بلد باشید. یک لیست هست تقریبا صد و چهل تا کوکتل داره توش. من هم اسم چهل تاشونو (حداکثر) شنیده باشم و ممکنه چهارتاشونو رو بلد باشه درست کنم. تا همین الان هم فکر می‌کردم مارتینی رو با رام درست می‌کنن نه جین! مگر اینکه یارو واقعا خل باشه منو استخدام کنه. تمام امیدم به همینه.

قدر عرق سگی رو ندونستیم به این وضع افتادم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

فکر می‌کنم لازم است یک نظمی به این زندگی در حال بیکاری‌ام بدهم. چقدر ممکن است که من هر روز ساعت پنج صبح بیدار شوم که پنج و نیم تا شش و نیم شنا کنم؟ (در هوای آزاد)؟ یک سالی در زندگی‌ام هر روز همین یک ساعت را می‌رفتم باشگاه. آن برای وزن‌ کم کردن بود. انگیزه داشتم. مشکلی که دارم این است که بعد از آن دیگر از باشگاه متنفر شدم. شنا هیچ وقت برای من ورزش (برای کم کردن وزن، سلامتی و این حرف‌ها) نبوده. در این دو سه سالی که شنا یادگرفتم و شنا می‌کنم همیشه برای لذت آب بازی بوده. حالا می‌ترسم بروم و از شنا بدم بیاید. امکانش البته کم است.

فقط دو تا ساعت دارد. یکی پنج و نیم تا شش و نیم صبح، یکی دیگر هفت تا هشت عصر. من با این وضع کارم توی رستوران‌ها، عصرها درگیرم. اما فکر می‌کنم یک جای زندگی‌ام احتیاج به روتین دارد. تا مغزم منظم شود. نمی‌دانم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

همزاد جان:
از وبلاگ به عنوان کفتر نامه رسان استفاده کرده و به محضر شما میرسانم که به یک مکاشفاتی رسیدم ورای ویروس قبیلگی! نوبل تضمینی!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نصف شرقی مملکت داره از سرما تلف میشه، من اما احساس یک وحشی، یک بربر، یک جنایتکار رو دارم که نه تنها احساس رهایی عمیقی دارم، بلکه هی هم دلم میخواد اینو تابلو کنم بذارم جلو چشم اون انسانهای معصوم در حال یخ!
مریضم! میدونم.

(پارسال دی سی بهترین زمستانش رو در چند دهه اخیر داشت. امسال بدترین! من حق دارم از خوشی مریض بشم. میدونم. واقعا مرض بهم.)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند