LUV

فردا- یعنی دیگه الان،‌ چون ساعت دو صبحه- تولد بهترین خواهر دنیاست.
ما از اون خواهر‌هایی نیستیم که همیشه در حال حرف زدن باهم باشیم. یه وقتایی یه هفته هم میشه که بهم زنگ هم نمی‌زنیم. اما منا یه خاصیت داره، اونم اینکه می‌دونی اونجا هست. یعنی می‌دونی وقتی حوصله نداری، خسته‌ای، خوشحالی، گریه می‌کنی، در هر حالتی می‌دونی که یه شماره توی تلفنت هست که میشه بهش زنگ زد و یا فقط غر زد یا اینکه فقط چرت و پرت گفت.
دعوا هم کم نمی‌کنیم. بزرگ شدنمون چیزی از دعواهامون کم نکرده. اما همیشه از پس این دعواها رفاقت‌های بهتر بیرون اومده. یه وقت‌هایی- مثل همین حالا- فکر می‌کنم هیچکی، هیچ دوستی،‌هیچ رابطه‌ای، رابطه بین خواهرها و برادرها نمی‌شه. هرچقدر که از هم دور باشن یا فاصله زمانی و مکانی داشته باشن.
برادرم امشب در فیس بوکش نوشت که «مامان فردا برمی‌گرده و من بعد از یک‌ماه غذای خوب می‌خورم» با اونکه امروز در حد مرگ ازدستش عصبانی‌ بودم – که چرا قلیونمون رو نیاورد- ولی باز دلم واسش مرد که اینطور با حسرت حرف غذا رو زده. یه وقتای پس همه روزهای سخت و دقیقه‌های پر از استرس و فشار کار و روابط عجیب و غریب کاری و درسی و دوستی، به یاد آوردن این رابطه خواهر و برادری خیلی خوبه. خیلی.
من خیلی خوشبختم که این خانواده رو دارم و عاشق اینطور رو راست بودن خودمم با خودم. تولدت مبارک منایی من.
****
یک پی‌نوشت هم بزنم که حس داستان خراب بشه:
این ساعت شب اینطور نشستن و نوشتن، احساس سارا جسیکا پارکر بودن به آدم می‌ده.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.