Hidden Valley Road

سلام. خوبی؟
فقط خواستم بگویم دیشب یک جایی قرار بود بروم که مسیرش بزرگ‌راه بیست و چهار بود. یعنی من نمی‌دانستم باید بیست و چهار را بگیرم. این ماسماسک گفت که از بیست و چهار برو. دست من بود از سیزده و بعد ششصد و هشتاد می‌رفتم. بماند. این مهم نیست. یک جایی دوباره ماسماسک گفت که تِرن رایت آن نمی‌دانم کجا. یک اسم سختی بود. آن را هم تِرن کردم. بعد دیگر شب شده بود و من نور بالا زدم. خودت که آنجا را دیدی. پرنده هم پر نمی‌زند، چه برسد به ماشین رو به رویی. نگرانی آدم‌ها این می‌شود که نور بالا آهوها را نترساند که حالا آخرین چیزی که دیشب من نگرانش بودم آهوهای لافیِت بودند.
بعد همان خیابان اسم ‌سخت را رو به تپه‌اش بالا می‌رفتم که ماسماسک گفت تِرن لِفت آن هپی وَلی رُد. همین است دیگر. هزار بار می‌گوید: های مای نیم ایز جعفر. سه دقیقه بعد باید لبخند لال مونی بزنم که شِت. اسمش چی بود؟ جک؟ جان؟ ویلیام؟… آنوقت اسم کوچه‌ها و خیابان‌ها و پیچ‌ها و شرق و غرب‌شان را جوری یادم می‌ماند که انگار همه‌شان را زندگی کردم. همه می‌گفتند این ماسماسک‌های تِرن لِفت، تِرن رایت گند می‌زند به نقشه‌خوانی‌ات. نزد لامصب. بدتر هم شد. وای. چقدر حرف زدم که بگویم که دیشب تِرن لِفت کردم در هَپی وَلی رُد.
به نظر تو آن روز کسی دقت کرده بود که چرا از تمام هیکل ما فقط جیب‌های عقب شلوار من و زانوهای تو گِلی شده؟ .
ل.
پی‌نوشت: در هر حال اگر هم کسی فهمیده‌بود مهم نیست. قانون این است که تا به رویت نیاوردند، خودشان را به ندیدن زده‌اند. کسی هم که به روی من -حداقل- نیاورد. یک چیز دیگر را هم هی دست دست می‌کنم که بگویم یا نه. خب من رفتم تا همانجا. یک ذره هم توی ماشین نشستم. حتی، حتی به تلفنم هم نگاه کردم. تمام شده‌بودی.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.