بایگانی دسته: بلوط

Burning Man 2013 video

اینم آخرین چیزی که از آقای مرد سوزان می‌ذارم اینجا. این ویدیو رو ببینید و به نظرم حال و هوا رو خوب نشون می‌ده. و این عکسها.  

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Burning Man 2013 video بسته هستند

۱. خیلی‌ها عقیده‌ دارند این برنامه «آقای سوزان» خز شده. من دفعه اولم بود. اما خب تقریبا هیچی در جهان نیست که «خز» نشده باشه. نه نسل هیپی‌های سال‌های شصت مونده و نه می‌شه مردم رو دسته بندی کرد که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یه بیابون برهوت رو در نظر بگیرید که این و سر و اون سرش معلوم نیست. بعد یه سری آدم می‌رن اینجا، یه هفته ده روز در سال، یه همچین شهری رو خیابون بندی می‌کنن. (بدون هیچ وسیله‌ای غیر از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

مرد سوزان

می‌خواستم از «برنینگ من» روزانه‌نویسی کنم. اما فکر کنم سخته برای کسی که تجربه‌اش رو نداشته توصیفش کرد. آدم می‌تونه مقیاس رو بگه، عکس نشون بده، از موسیقی و کارهای هنری و مدل مردم حرف بزنه، اما واقعا تجربه اش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای مرد سوزان بسته هستند

که بهترین جهان است

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای که بهترین جهان است بسته هستند

چطور ما بچه بودیم جریان صورت در مخرج مخرج در صورت برامون جای سوال/ خنده/ کنجکاوی هیچی نداشت؟ سواد صورت و مخرج رو که داشتیم. خداشاهده ازتون نمیگذرم اگه میدونستید به ما نمیگفتید.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آشوب است. دلم آشوب است. همه چی آشوب است. قهوه نمی‌خورم. همه‌اش تا ده می‌شمارم. بیشتر. تا صد می‌شمارم. آرام نمی‌شوم. نکن. لامصب نکن. ابرو نمانده. ابروی سمت چپ باز رفته. آشوب است که می‌بارد به دلم. امشب می‌آید. من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

حالم طوری است که انگار همه وجودم یک انگشت وسط است. یعنی اگر یک غولی بود و می‌خواست به کسی بیلاخ نشان دهد، همه وجودم می‌توانست الان آن انگشت باشد! یعنی غول مرا بلند کند و مشت کند و من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

عادت می‌کنیم

می‌مانم در واشنگتن دی‌سی برای یک سال دیگر.   * از خودم و تصمیمات منطقی‌ام متنفرم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای عادت می‌کنیم بسته هستند

از این قراردادهای انسانی

مدت‌ها قبل آدم جالبی توی زندگی‌ام حضور کم‌رنگی داشت. سر و کله‌اش گاهی پیدا می‌شد. یک جایی بالای کوه‌ها یک کارهایی می‌کرد که دلش را خوش کند. شعر هم می‌گفت. نمایشنامه‌هم می‌نوشت. شعور معاشقه‌ هم خوب داشت. اصلا بهش نمی‌آمد، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از این قراردادهای انسانی بسته هستند