بایگانی دسته: بلوط

یه شبایی هم هستن که تموم نمی‌شن.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Nevermind

The war was lost The treaty signed I was not caught I crossed the line I was not caught Though many tried I live among you Well disguised I had to leave My life behind I dug some graves You’ll … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Nevermind بسته هستند

راز زندگی اینه که بدونی کی بذاری برای. Bloodline, Season 1, episode 1.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

The Girl On the Train

این کتاب رو نتونستم زمین بذارم تا تموم شد. تقریبا یک نفس خوندم. در ظاهر داستان روایت یک قطار، سه زن، دو مرد، و یک قتل هست. اما برای من از یک جا اصلا روایت جنایی داستان مهم نبود. روایت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای The Girl On the Train بسته هستند

میرم رو عکساش. می‌گم این مال من بود. این مال من بود. اینو واسه خودم گرفت. اول واسه من فرستاد. اینو که می‌گرفت می‌دونست من دارم نگاش می‌کنم. اینو خودم گرفتم. نه این مال من نیست. تاریخش دیگه مال من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خواب دیدم بهم یه بسته کادو داده. تو بسته چند تا کتاب و دفتر بود و یه دستبند فکر کنم. یکی از دفترها، جلد شده بود. اون مدلی که ما بچه بودیم کتاب‌های مدرسه رو جلد می‌کردیم. با کاغذ کادوی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کار از خونه خیلی مزیت‌ داره. مهم‌ترینش هم -برای من- کنار لورکا بودنه. اما بدیش اینه که ساعت ندارم و یه وقتی می‌بینم که در روز نزدیک به شونزده ساعت کار کردم در سرعتی که نه لزومی داره و نه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

فکر کنم یک سالی هست ننوشتم که چه کتاب‌هایی می‌خونم. (این یه ساله شاید بیشتر از هر سال دیگه‌‌ای زندگی آنلاینم کم شده باشه و بیشتر خونده باشم. متاسفانه رمان کم خوندم) الان به سرم زد از تو سفارش‌های آمازون … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سنتاباربارا که بودم، شب هایی که قرار بود فرداش بیاد پیشم ساعت هفت عصر به زور دارو خودمو میخوابوندم. تاب انتظار نداشتم. حالا فردا که بعد از فقط دو هفته دارم میرم خونه  (که واقعا هم هیچ حس خاصی بهش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

رو به روی بیمارستان یک مغازه بزرگ خوشخواب فروشی است. شعارشان این است: عشق‌تان را بیدار نکنید. از این تشک‌هایی می‌فروشند که هر ورش برای خودش کار می‌کند و اگر یکی تکان بخورد، آن ور تشک تکان نمی‌خورد. از این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند