بایگانی دسته: بلوط

چند تا قصه دیگه هم مونده که دیگه تصمیم گرفتم ننویسمشون. می‌خوام بیام بیرون از فضای برنینگ من. دوستم دیروز گفت خب الان تو هم خودتو «برنر» می‌دونی و دیگه می‌خواهی هر سال بری؟ گفتم نه واقعا. من اصلا دلم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آن زمین تنیس

فکر می‌کنم هنوز دو ساعتی به طلوع مانده بود. من دیگر نا نداشتم روی پاهایم بیاستم چه برسد به رقصیدن. به دوستانم گفتم قربان شما من رفتم که بخوابم. یک کمی غر زدند که نصفه کاره نرو . سردم هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای آن زمین تنیس بسته هستند

برقص!

گِلِن مال ایالت مین بود. ایالتی در شمال شرقی آمریکا. گلن کیسابیان. گفت سه جد قبلم از ارمنستان به آمریکا آمده اند. فامیلی ام یعنی قصاب. گفتم می‌دانم فامیلی‌ات یعنی چه. گلن همان روز برای اولین بار DMT را تجربه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای برقص! بسته هستند

سنتا باربارا

در پلایا همه یک اسم دارند. یک اسم دیگر غیر از اسمشان در دنیای بیرون بیابان. من اسم پلایایی نداشتم. کمپ رو به روی ما کمپ بزرگی بود به اسم باغهای تابستانی. یک سالن/ بار خیلی بزرگ و مجللی هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای سنتا باربارا بسته هستند

April

چند هفته قبل در فیس بوک پیغام داده بود که شما هم داری میایی بیابون! گفتم آره. آدرس کمپ‌هامون رو به هم دادیم و قرار شد اونجا هم رو ببینیم. همزبانی بود که هلند زندگی می‌کرد. روزهای آخر درگیری زیاد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای April بسته هستند

جیهان جانیم

-اسمت چیه؟ -لوا. تو چی؟ -جان. -خوبی؟ خوش می‌گذره بهت؟ -آره. اینجا خیلی خوبه. من دفعه اولمه. کجایی هستی؟ -ایرانی. سن فرانسیسکو زندگی می‌کنم. -من نیویورک زندگی می‌کنم. اما ترکم. مال ترکیه. -مرحبا جانیم. نسل سنیز؟ -اوه. ووو.. بنده ایم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای جیهان جانیم بسته هستند

Joyism

آدم‌ها معمولا تا بعد از طلوع آفتاب دارن هنوز می‌رقصن و بیابون‌گردی می‌کنن. همسایه ما (که اسم کمپشون بود جویزم Joyism) صبح‌ها به این زامبی‌های شب‌گرد، قهوه و بیکن می‌داد. از ساعت هفت تا ده معمولا. صبح‌ها که بر می‌گشتم، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای Joyism بسته هستند

لبیک با حسین است

سه شنبه ظهر رسیدیم. سه چرخه‌ام را (داستانش جداست) سر هم کردند هم کمپی‌هایم و من بالای سرشان ایستادم و غر زدم که زود باشید و تند باشید. بعد گفتم خب حالا برویم بگردیم. برویم بگردیم برویم بگردیم. آنها هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای لبیک با حسین است بسته هستند

نمی‌توانم دروغ بگویم. یک خشمی در من است که خشم سخیفی است. خشمی که نه تنها بی‌دلیل که حقیر است. یعنی مدل من نیست. اما این خشم در من است و می‌ترسم کاری دستم بدهد یا حرفی بزنم که مال … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ایمیل زده که می‌دونم گفتی حال و حوصله آدم تازه نداری و دوست تازه نمی‌خوایی و …خجالت کشیدم. یعنی خیلی از خودم خجالت کشیدم که همچین چهره‌ای را گذاشتم اینجا از خودم. یعنی خب خودم گفتم. احتمالا بیش از یکبار … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند