بایگانی دسته: بلوط

بعد تصمیم گرفتم که بروم همه چیزهای دیگر را ببندم. اینستاگرامم خیلی روی اعصابم است. فیس بوکم را که مدتهاست کاری به کارش ندارم. تویتر هست و دلقک بازی که چند پیش ازش خجالت کشیدم. گفتم همه را ببندم. اما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

برای تولدم با یک سری از دوستانم رفتیم یک کلبه‌ای گرفتیم بالای تپه لب اقیانوس دو شب ماندیم. بعد یک روزش را قارچ زدیم. بعد واقعا سال‌ها بود اینقدر بهم خوش نگذشته بود. یک حال خوبی داشتیم. بعد نشستیم نقاشی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

پورتیس هد هم با جان شما همین کاری را می‌کند که با من می‌کند؟ ویران می‌شوید؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بلوط من

به سرم زده بود که اینجا را ببندم. احتیاج به درد داشتم و خودکشی در اینجا برایم نهایت دردی بود که می‌توانستم تصور کنم. به طور جدی زده بود به سرم که اینجا را ببندم. اما آنقدر به جانم بسته … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بلوط من بسته هستند

که لزوما خوب یا بد نیست. فقط ادم باید حواسش باشه که خودش می‌خواد، یا بدون اینکه بدونه شده همون تصویری که می‌خواست ازش فرار کنه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

تویتر و اینستاگرام دلیل ننوشتن نیستن. فی‌الواقع تلوزیون قاتله نوشتنه. قبلنا بعد از سکس، آدم سیگار می‌کشید می‌نوشت. الان شراب می‌خوره میشینه جلو تلوزیون. در ضمن، همین چیزاست آدما رو زن و شوهر می‌کنه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من از اینکه دیگر نمی‌توانم بنویسم دلم می‌سوزد. اما فعلا کاریش نمی‌توانم بکنم. نوشتن در وقتی می‌آید که نباید بنویسم و نمی‌توانم بنویسم. دروغ هم است اگر بگویم اینستاگرام و تویتر جای اینجا را نگرفته است. گرفته‌اند. اما من همچنان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ساعت کاری ام به وقت شرق آمریکاست. این به این معنی است که من در اینجا، غرب، باید ساعت پنج سر کار باشم. سرکار بودن را به این معنا برای خودم تعریف کردم که هر چقدر هم که له باشم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هنوز دارم به مسئله اثبات انسانیتم فکرنمی‌کنم در هیچ دوره‌ای از تاریخ بشریت، اثبات انسانیت چنین پیوند ناگسستنی با ریاضیات داشته بوده باشد. (و البته به این سادگی باشد.) چند روز پیش به محمد گفتم که بیا لورکا را ببریم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آمدم که یک چیز دیگر بنویسم. در مورد خانه و دو تا از دوستانم که رفته اند در یک جایی شبیه روستا زندگی می‌کنند. اما آمدم وارد وردپرس شوم، از من اسم و پسورد را خواست و بعد خط زیری … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند