Cafe Mishka’s

-یک لیوان چای سیاه لطفا
بدون کلام یک لیست می‌گذارد روبرویم. چای‌های روسی.
-من که نمی‌دانم اینها چیست. یک چای تلخ تند باشد.
یک اسمی را می‌گوید و من بدون اینکه بدانم چیست می‌گویم همان خوب است.می‌پرسد
«لهجه‌ات کجایی‌است؟»
-ایرانی.
«دوست پسر من هم ترک است»
به همان ترکی دست و پا شکسته‌ای که بلدم می‌گویم ترکیه زیباست. بقیه اش را انگلیسی می‌گویم
-بهترین غذاها،‌زیباترین زن‌ها، پسرهای شاعر، و استانبول مرکز همه دنیاست.
مشتری بعدی را هم راه می‌اندازد اما حواسش به چای من نیست.
از آشغال‌هایی که اینجا به اسم غذای ترکی به ما می دهند حرف می‌زنیم. از جماعت ترک در این شهر، از گوشواره چشم شور دور کنش، از پسرهای ترک شهر که همه‌شان می‌خواهند دکتر شوند، از برنامه‌هردویمان برای برگشتن به استانبول. عاشق تقسیم است. من هم تقسیم را با کبوترهایش یادم است. دلم هوای صدف و ساندویچ ماهی کنار مسجد‌های لب آب را کرده. پول چایی را نمی‌گیرد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.