خواب دیده‌ام حامله‌ام. موقع زایمان بود. کیسه آب پاره شده بود. یک جایی توی ساحل بود که داشتم راه می‌رفتم. خودم را می‌دیدم. یعنی هم خودم را از بیرون می‌دیدم هم سنگینی ام را حس می‌کردم. خیلی خیلی سنگین بودم. برهنه بودم. یک جایی دیدم آبی دارد از لای پاهایم می‌ریزد. همه نگران بودند. این همه که می‌گویم یعنی پدر و مادرم و یک سری آدم دیگر. آنها توی خانه بودند و من توی ساحل راه می‌رفتم. نمی‌دانم نگران بودند یا اینکه دیگر خسته شده‌ بودند از اینکه من همچنان دارم توی ساحل راه می‌روم. من هم خودم را از بیرون می‌دیدم و هم سنگینی‌ام را حس می‌کردم. یک لحظه با خودم فکر کردم احمق این چه کاری بود کردی. چطور می‌خواهی بچه بزرگ کنی. اندازه ام را در خواب درک نمی‌کردم. نمی‌توانستم بفهمم چطور اینقدر بزرگ شده ام. سنگین بودم.
از آنها خواب‌ها بود که حالش تا مدت‌ها می‌ماند با آدم. صبح که بیدار شدم واقعا احساس می‌کردم نمی‌توانم تکان بخورم. احساس سنگینی هنوز با من مانده بود. آدم نارکولپسی‌دار خواب‌ زیاد می‌بیند. تقریبا هر دفعه که می‌خوابد خواب می‌بیند. خواب‌هایش شفاف است و به یادش می‌ماند. اینها را دکتر عصب‌شناسم گفته که یکی از علائم مرض است. من خیلی زیاد خواب می‌بینم. خواب‌هایم همه داستان دارند. همه یادم می‌مانند. همه شفاف‌اند. حس خواب‌ها هم یادم می‌ماند. همیشه خوش‌آیند نیست. اغلب خوش‌آیند نیست. اما این حس سنگینی لزوما ناخوش‌آیند یا خوش‌آیند نبود. عجیب بود.
دلم می‌خواهد حسش یادم برود.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.