رابطه سالم هیچ ربطی به آنچه تصویر ما از عاشقیت است ندارد. کدام‌یک از عشاق ما رابطه سالم داشتند؟ مجنون و لیلی کارشان از نظر عاطفی درست بود یا آن دردی که بدبخت فرهاد با هر تیشه به خودش می‌زد از نظر علوم روانشناختی امر طبیعی بود؟

یک جوری از همان لحظه تولد که برایمان شعر می‌خوانند، رفته توی سرمان که عشق یعنی پرپر زدن و آواره شدن و زخمی شدن و آخرش هم دست کم مردن! شما یک عاشق و معشوق در تاریخ و ادبیات ما را نشانه بیاورید که رابطه سالم داشتند. هر دو در اقتصاد رابطه شریک بودند، با هم آشپزی می‌کردند، تفریحات مشترک داشتند، سفر می‌کردند، با هم در مرود کتاب‌های‌ تازه‌ای که خوانده بودند، از ترس‌ها و حسادت‌ها و آرزوهایشان (غیر از ناله کردن) با هم حرف می‌زدند و بدون رفتار پسیو-اگرسیو طوری می‌توانستند دو تایی با هم معاشرت کنند و چه می‌دانم…همین چیزها که رابطه‌های سالم دارند. نداشتند دیگر. فکر کنید شیرین یک روز می‌آمد سر کوه می‌گفت فرهاد جانم بس است. بیا برویم با هم علف بکشیم و توی رودخانه تف کنیم ببینیم تف کداممان بیشتر می‌رود بعد با هم منطقی در خصوص حضور خسرو در این زندگی حرف بزنیم ببینیم آیا می‌شود سه تایی یک کاری بکنیم یا نه. اگر نمی‌شود هم تو واقعا نیا اینطور خودت را تکه پاره نکن با این تیشه‌ات. یا لیلی به جای ظرف و ظروف شکستن، به مجنون می‌گفت که عزیزم دلم برایت تنگ شده و مرا با تو میلی است. بیا برویم یک گوشه میل‌هایمان را بکنیم توی هم.

نه که در ادبیات غرب وضع بهتر باشد. آنجا هم همین است. اصلا ما عشق را با غم و درد گره زده‌ایم و با افسردگی و همیشه هم کمالش مرگ است. یا مرگ نویسنده یا مرگ شخصیت.
همین دیگر. ما یک ایده‌آلی رفته توی کله‌مان که در غیر آن فکر می‌کنیم یک جایی می‌لنگند. یعنی اگر هیچ‌جا واقعا نلنگد و همه چیز به خوبی و خوشی جلو برود ما باید یک دامبولی در بیاوریم و خرابش کنیم چرا که نمی‌توانیم ته آن سرمان قبول کنیم که این هم اتفاقا می‌تواند رابطه خوبی باشد و لزوما خوب بودن به معنای حوصله‌سر بر بودن نیست و معشوق حتی می‌تواند گاهی عوضی نباشد. اما خب دیگر…رابطه سالم بلد نیستیم و اگر هم مشخصاتش را در تئوری یاد بگیریم، دلمان راضی نمی‌شود به آن.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.