گاهی مچ خودمو می‌گیرم که ادای آدم‌های منطقی رو در میارم، و سعی هم می‌کنم باشم،‌ ولی بعد بر اساس دلم رفتار می‌کنم. می‌فهمم خب از نظر فیزیکی شدنی نیست، فاصله هست. چه می‌دونم طرف حرف دلشو زده. حرفش منطقا درسته و اون موقع می‌گم باشه. و می‌دونم که درسته حرفش و باید هم همون باشه و باشه‌ام از ته دل هستِ، اما بعد دلم می‌خواد که اینطور نبود. که واقعیت این نبود، که یه چیز دیگه می‌شنیدم (که اگه می‌شنیدم خودم انگ غیر منطقی بودن می‌زدم بهش) ولی بعد یه هو دلم می‌گیره و ناراحت می‌شم و می‌ریزم توی خودم. هزار بار به خودم می‌گم که باید بگی که می‌دونم حرفت منطقیه ولی دلم یه چیز دیگه می‌خواد. بخش اول رو می‌گم،‌ دومی رو می‌ریزم توی دلم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.