سرعت تمرکز و تفکر من مقایسش حلزون بر ثانیه است. شاید هم کرگردن بر ثانیه. اصلا یک خستگی عمیقی نشسته روی استخوانهایم که هر چه هم پاکش کنی نمیرود. البته کو حال پاک کردن! اصلا من سالهاست خستهام. انگار آنقدر سنگ کشیدم سنگ کشیدم که حالا دیگر یک قدم هم نمیتوانم بردارم. بعد میخواهم درجا بیاستم. آنقدر بیاستم که تمام شود. آنقدر که طناب سنگ پاره شود. بدی این است که اگر بیاستم نه تنها همه چی صفر میشود که تنها چارهاش همان مردن است. بعد من هی میکشم. البته دیگر نمیکشم. میکشم که با طناب به سنگ وصل باشم که نخورم زمین. بعد این شانهها هی خستهتر می شود. حالا دیگر اگر هیچ چیزی را هم نکشنم، آن خستگی مانده توی استخوانهایم.