سرم درد می‌کرد. از بیمارستان برگشته بودم و از دست این رفیق خرم که از بالای درخت افتاده و حالا همه ما رو بدبخت کرده شاکی بودم که مردتیکه! نمیشه بری یک سرگرمی اوقات فراغت پیدا کنی که توش کمرت نشکنه! بعد گفتم حالم خوبه رانندگی کنم. برو خونه خودت. گفت باشه. اما وسط راه گفت که اگه من بیام خونه ات حوصله داری یا اینکه میخوای تنها باشی. نمیدونستم چی جواب بدم. اصلا همه چی

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.