مثل وقتی که آدم روزه است ساعت سه و چهار طاق‌باز می‌افته کف خونه که کی افطار میشه، جونش بند میاد، ساعت سه و چهار که میشه یه چیزی ته گلوم رو فشار می‌ده. از این نیست که خسته باشم و بخوام برم خونه. خونه هم فرقی نداره با اینجا یا با هیچ‌جا. فقط یه فشار بغضی میاد دور گلوم رو می‌گیره که از جنس استیصالی هست که دست خودمه و خودمو توش انداختم. ساعت سه و چهار که میشه فقط می‌خوام برم تو دستشویی گریه کنم. می‌گم نکبت بدبخت خودت کردی. بسوز و بساز. فردا میشه یه سال که من اینجام. فاک. فاک. فاک.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.