«تنس» از اون کلماتی که من نمی‌دونم چه کلمه‌ای در زبان فارسی داریم که معادل باشه. عصبی نیست، گیج نیست، آشفته نیست. هیجان زده نیست. یه چیزی هست که سنگینه. یعنی دقیقا حجم سنگینش رو آدم می‌تونه حس کنه. آدم تنس می‌تونه آشفته و عصبی و هیجان‌زده و گیج باشه، اما یه چیز دیگه‌ای هم هست که دقیقا اون تنس بودنشه. آدم برق‌داره. کافیه دست بهش بزنی. یا آدم جرقه داره. نمی‌دونم. همه اش هم توی خود آدم.

تو اون زمون‌های دور، من قبول نمی‌کردم که تنسم. یعنی همیشه هم نبودم. اما وقتایی که بودم، می‌گفت که ببین. الان مثلا تنس هستی. لامصب تیرش خطا هم نمی‌رفت.

اگه الان اینجا بود می‌گفت تنسی و خیلی هم تنسی. حجم همه روز رو دارم حس می‌کنم توی تنم. سنگینم. کله‌ام و تنم.

 

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.