سه روز بود قرص‌هایم تمام شده بود و تنبلی اجازه نمی‌داد بروم داروخانه. امروز راه نیم ساعته را یک ساعت طول کشید که آمدم. گذاشتم تقصیر کفش‌های پاشنه بلند. بعد دیدم به شدت سگ هستم و دارم یکی یکی بازخواست می‌کنم. بعد گفتم تا عصر هم می‌توانی تحمل کنی نکبت. حالا نخواب. اما فقط خواب نیست. یعنی من از آن‌ها نیستم که یک دفعه بی‌افتم و خوابم ببرد. نارکلپسی‌ام پیشرفته نیست، اما  آدم بی‌حال است و اصلا مغزش دیگر نمی‌کشد. تازه آدم می‌فهمد که این آدم‌های معتاد بی‌نواها چه می‌کشند. خب حق دارند برای رسیدن به مواد به همه کاری دست بزنند. تاکسی گرفتم رفتم قرص‌هایم را تحویل گرفتم همانجا توی داروخانه انداختمشان بالا. محض احتیاط دوتا.

پی‌نوشت: این شب‌ها این سریال خانوم نی‌کی‌تا را می‌بینم. توی خواب و بیداری بی‌دوایی به خودم می‌گفتم، بیدار بمان. بیدار بمان. این توطئه دویژن است که می‌خواهد تو بخوابی. باید در برابر موادشان دفاع کنی. نباید ببازی. اگر تفنگی چیزی دم دستم بود هم یک شلیکی می‌کردم. گاهی فکر می‌کنم از من جوگیر تر کسی در جهان هستی موجود نیست.

پی‌نوشت دو: ترکیب بیش‌فعالی و عدم تمرکز با نارکلپسی اصلا ترکیب خوبی نیست. یک مبارزه است بین بدن خسته و مغزی که آرام نمی‌گیرد. باور کنید بسیاری از عکس‌العمل‌ها و رفتار ما که به آگاهی و شعور مربوطش می‌کنیم ریشه فیزیکی دارد. هر دوتای این جریان‌ها( های بسیار متضاد) در مغز من ( به معنای فیزیکی) اش در جریان است. من باید یک دارو بخورم جلوی این را بگیرم، یکی دیگر که جلوی آن را. یکی آرامم کند یکی بی‌خوابم. بد وضعی است.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.