علی‌هذا آوخ، چه کنم جانم رفت
دست به هر جای جهان که کشیدیم، سُر بود و بالارفتن مشکل
هیچ بادامکی بر سفره‌ی ما نگذشت، هیچ‌گاه معلوم نشد
به باد رفتیم بر هر چه که وزیده بود قبل از ما، وزیده بود باد فنا
دست به هر چیز زدیم تکان ضربات تن بود
چند بار لرزیدیم، چند بار، چند بار گزش زنبور شدیم کودکی را
چند بار آخ گفتیم آن‌گونه که دل گریست، چرا شتر رنج همیشه این‌جا خوابید
علی‌‌هذا آوخ، چه کنم جانم رفت»

محسن نامجو

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.