تراپیستم می‌گوید که آستانه تحمل عدم استقرار برای من از متوسط مردم خیلی بیشتر است. اینکه جای ثابتی و کار و وضعیت معلومی نداشته باشم معمولا اذیتم نمی‌کند. اما به قول او هر کسی یک ظرفیتی دارد. یک جا مال من هم سرریز می‌شود. یعنی سرریز برای چند ساعت یا حتی چند دقیقه. یادم می‌آید که مثل یک الکترون در حال چرخیدنم و هیچ مقصد، رویا، آرزو، جا و هدفی ندارم. بعد یایدم می‌رود که خودم می‌خواهم که روزانه زندگی کنم. بعد یک دفعه می‌ترسم که حالا چه می‌شود. این می‌شود که حمله ترس/ حمله عصبی/ چه می‌دانم اسمش کدام کوفتی است دارم و جانم شروع می‌کند به لرزیدن.
تراپیستم می‌گوید که وقتی این حمله‌ها می‌آید سراغم نباید بگردم که حالا باید برای همه زندگی تصمیم بگیرم و تمام بنیان‌های خودم را زیر سوال ببرم. یادم بیاید که این رد می شود و اگر تا حالا زنده ماندم و این وضع مرا نکشته یحتمل بعد از این هم نمی‌کشد. عقیده دارد که وقت این حمله‌ها باید به بقیه بگویم که تنها نگذارنم. اما گفت که نباید حالا توضیح دهم که چرا اینطور شدم و نگرانی ام از چیست یا قلم و کاغذ بگیرم برای همه آینده نقشه بکشم و بترسم.
حمله‌ها یک ذره بیشتر شده اند. نگران شده ام.
امروز رفتم یک کمد متحرک خریدم. یک چیز است پارچه‌ای است و آدم لباس‌ها را می‌گذارد تویش. دنبال اتاق برای یک ماه آینده می‌گردم. شروع کرده ام به کار کردن.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.