یک عینک گذاشتم روی چشم‌هایم. مثل عینک جوشکاری بود. سیاه بود و دور و برش بسته. به جای شیشه، مانیتور پخش بود. یعنی در واقع داشتی آنچه را که دوربین ( که یک گوشه اتاق تعبیه شده بود) می‌دید، می‌دیدی. دوربین فیلم می‌گرفت، و تو مستقیم فیلم را توی چشمهایت می‌بینی.
این یعنی، چشم تو با زاویه دوربین یکی است. یعنی تو با چشم خودت و با زاویه چشم خودت و در مساحت دید خودت نمیبینی. با دوربین و از زاویه لنز دوربین و با مساحت دید دوربین می‌بینی.
آن وقت خودت را می‌بینی که وسط اتاق ایستاده‌ای با یک عینک مسخره و باید توی صفحه‌ات نگاه کنی که ببینی کجایی که بتوانی راه بروی به کدام سمت. می‌توانی میز بازی کنی. ببینی به هویج آخر میز می‌رسی یا نه.
می‌توانی سعی کنی برقصی، یا نقاشی کنی، یا هر کار دیگر. اما داری فیلمی می‌بینی که هنرپیشه‌آت خودت هستی. می‌توانی برهنه شوی و بدون محدودیت بی‌تحرک دو بعدی آینه، خودت را سه بعدی ببینی. می‌توانی خودت را موقع سکس ببینی. (مواظب باید بود که آدم محود خودش نشود که لذت یادش برود.) می‌توانی صورتت را وقتی داری درد می‌کشی و چشم‌هایت بسته است، اصلا می‌توانی خودت را وقتی چشمهایت بسته است ببینی.
یک ساعت خیلی غریبی بود. آدم که از زاویه چشم خودش می‌زند بیرون، خودش می‌شود هنرپیشه نمایش خودش. بعد بازی می‌کند. حس غریبی بود.
* آدرسش را پیدا می‌کنم می‌دهم بروید اگر این طرفها بودید.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.