در بیست ساعته گذاشته یک بار از نیویورک رفتم واشنگتن دی سی و یک بار از دی سی برگشتم نیویورک. یعنی نه ساعت تقریبا در راه بودم. برای یک مصاحبه کاری بود. برگشتن، رفتم صندلی اتوبوس را بخوابانم کمی که شاید بخوام، مسافر پشتی نگذاشت. گفتم این حق من است. گفت نه. پای من درد می‌آید. حق پای من است. بعد صندلی کنارش هم خالی بود. گفتم خب برو آنجا بشین. گفت نمی‌خواهم از جایم تکان بخورم. من هم اصلا نمی‌دانستم چه بگویم. حرف گوش نمی‌کرد. اتوبوس هم مال عهد صفویه آمریکا بود.
خدا پدر سیر و سفر خودمان را بیامرزد. حمل و نقل عمومی در این کشور هیچ معنایی ندارد. خسته‌ام دلم می‌خواهد غر بزنم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.