هوای این شهر یک چیزی آنور خوب است. از مدرسه آمدم دو ساعت خوابیدم و بعد زدم بیرون. یک جا نوشتم مشق‌هایم را نوشتم،‌ رفتم یک جای دیگر کتاب خواندم چند ساعت، بعد داشتم می‌رفتم به خوابگاه که دیدم اینجا باز است. یک کافی شاپی است سر دوازده و برادوی. مست خوبی شده‌ام. نمی‌خواهم بروم خانه. هوا خیلی خوب است. خوابگاه همه پنجره‌هایش بسته است و کولر لامصب بالای سر آدم روشن.
Screen%20Shot%202012-06-11%20at%208.10.21%20PM.png
آدم شاید نباید این وقت شب تنها مست کند و آی پاد بگذارد توی گوشش و بگذارد باد خنک بپیچید توی پیراهن گل‌گلی و کله کچلش و برای خودش راه برود. آدم شاید دلش تنگ شود. شاید شافل آی‌پاد یک جایی آدم را ببرد که فکرش را نکرده بود،‌ انتظارش را نداشت. مثلا اگر آی‌پاد برود روی آن هنگ تام یورک که خب نباید برود،‌ آدم شاید حال مستی یک وقت‌های دیگری یادش بیاد و دلش یک دفعه بمیرد. یادش بیاید دو ماه شده است که ندیده صورتش را و یادش رفته عطرش چطور بود. یادش بیاید که یکی دو ماه دیگر هم خبری نیست و آدم‌ها هی کمرنگ و کمرنگ‌تر می شوند و یادش بیاید آن جمله معروف را که »دوستت دارم، اما….اما…اما…»

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.