بایگانی سالانه: 2012

یادم می‌رود از چایی‌هایی که می‌خورم عکس بگیرم، این خوب نیست.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خیلی قصه می‌آید توی سرم و می‌رود. اما وقتی قصه‌ها می‌آیند، من نمی‌خواهم بنویسمشان. شاید این یعنی که قصه‌ها نمی‌آیند. اگر قصه از کله‌ آدم بیرون نیاید، آیا بازهم وجود دارد؟ آیا وجود قصه در جایی از فکر من آن … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سفید

آدمیزاد گاهی باید یک جایی باشد، روی بایدش تاکید می‌کنم، که حتی دور نیست. اما گاهی آدم خودش دور است. ربطی به جغرافیا و جاده ندارد. آدم اگر خودش دور باشد، اگر برود هم دور است. حتی اگر برود به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سفید بسته هستند

یه دوستم بهم یه چیزی گفت که خیلی آرومم کرد. یعنی بعدش به خودم اجازه دادم درد بکشم. یا حداقل از اینکه دردم میاد، ناراحت و عصبانی نشم. به قول دوستم، اینکه می‌دونی یکی می‌خواد بهت سیلی بزنه دلیل نمیشه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

این داستان های سایت های دوست یابی کلی شون مونده. حال و حوصله و ذوقش بیاد بنویسم. یه چند مورد هست که خدایش نایابه. باید تعریف کنم. اگه زبون اون نوع نوشتن برگرده.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اون موقع‌ها، شب‌های آخر هفته، می‌رفتم روی تختم دراز می‌کشیدم و خیال می‌بافتم که الانه یکی در بزنه، برم ببینم خودشه خسته و کثیف و گرسنه. بعد غذا بخوریم، شراب بخوریم، شمع روشن کنیم، بپیچیم تو جون هم. اینقدر خیال … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هنوز خیلی مونده که به اون آرزوی قدیمی که همه زندگیم تو یه کوله پشتی جا بشه برسم،‌ اما الان دیگه خیلی سبک‌ترم. خیلی سبک‌تر از دو سال پیش که وارد سنتاباربارا شدم. یه انباری دو در سه کرایه کردم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

حالا دیگه هیچ چیز مشترکی نمونده. سنتاباربارا. اول آگوست دو هزار و دوازده.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

به اونا که تاریخشو ساختن، بعد موندن توی تاریخش…حسودیم می‌شه. خیلی حسودیم می‌شه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من با این علم آمدم که نمی‌خواهد. که فقط برای دل خودم است. برای اینکه آرام شوم است. با این علم آمدم که توقعی نداشته باشم. چیزی نخواهم. خودم را بگذارم روی پاز برای دوماه. من می‌دانستم/ می‌دانم که مرا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند